انتظار یعنی نگاه خسته ی مردی در گوشه ی کافه، با فنجان قهوه ای سرد و شعری ناتمام که به نقطه ی نامعلومی خیره مانده است
چشمانت مرا تا خاطره ها برد آنجا که فقط من بودم و تو و آرزویی که به ما شدن می رسید صدایت مرا تا رویاها برد آنجا که برایمان نوای عشق می سرودند "دستانت مرا تا آسمان ها برد غافل از آنکه گذشته ای بین ما نیست و من در...