برای هر انسان، کسی باید باشد که با دوست داشتن زیباترش کند. مثل آن پنجره ی چوبی که از شمعدانی ها جان تازه ای می گیرد.
شاید هم خاک از این که عزیزانمان را با خود یکی کرده این چنین بویِ خوبی می دهد -تورگوت اویار
همه چیز شکلی از فراموشی بود، حتی همین دیدارهای گاه به گاه و دیوانه وارمان !
تورگوت اویار: همه چیز شکلی از فراموشی بود، حتی همین دیدارهای گاه به گاه و دیوانه وارمان !
چیزی به من بگو که فراتر از حرف باشد و جانم را لمس کند ! چیزی بگو ، مثلا بگو کنارت هستم ..
شب همه ی ما یکی بود اما تاریکی هایمان فرق داشت.
و یک زن در ظریف ترین نقطه ی شب هنوز هم دوست داشته شدن را انتظار می کشد ...