گاه چنان دوست دارمت کز یاد می برم که مرا برده ای ز یاد
گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد بوسه بده به چشم او بر لب ما که این چنین
من فقط به چشمان تو مؤمن هستم من فقط به قلب تو مومن هستم و جز قلبت هیچ خدایی ندارم من نه به شیطان باور دارم و نه به جهنم و عذاب آن من فقط به چشمان و قلب شیطانی تو مؤمن هستم
بیا ذوب کن درکف دست من جرم نورانی عشق را مرا گرم کن
وقتی نیستی بیشتر از تو می ترسم نبودنت شکل نابودیست وقتی نیستی گویی تمام دیوارها خراب می شوند
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می دارم
اگر قرار باشد کسی به هر دلیلی یک روز شرح حال مرا بنویسد تو در هر سطری از درد و شادیش حضور خواهی داشت چرا که بهترین اتفاقی هستی که برایم افتاده است
ای من فدای چشم تو یاد عزیزت از همه ی یادها جداست
من رویا دارم رویای من بوسه ای است وقت خواب بر لبانت و چشمانت به وقت بیداری نگاهم کند و این رویای کمی نیست
هنوز اسم تو تنها اسمی است در زندگی من که هیچ کس نمی تواند چیزی در موردش بگوید
شکسته باد دلم گر دل از تو بردارم
من دلم بی تو سر نخواهد کرد
می جویمت، می جویمت، با آن که پیدا نیستی می خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنم بازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرم آن را که می خواهی ز من، آن می کنم، آن می کنم
طلب از خدای کردم که بمیرم ار نیایی
به حول و قوه ی زیبایی تو برخیزم و از پرستش غیر از تو اجتناب کنم !
فقط من می دانم تو چقدر زیبایی
مثل باران بهاری که نمی گوید کی بی خبر در بزن و سرزده از راه برس
بارانی که روی این شهر می بارد یک شب روی استانبول نیز خواهد بارید همین طور که روی لندن و یا باکو هر کجا باشی یک شب به یاد نخستین دیدار دل تو نیز خواهد شکست مثل دل من زیر بارانی که از ابر خاطره ها می بارد
تهران ، استانبول،پاریس،.... فرقی نمی کند کجا باشی همه ی شهرها زشت و غم انگیزند به وقت دلتنگی
چشمانت سبز و روشن و گیسوانت رودی از آفتاب تو آخرین بازمانده ی فرشته هایی درین سیاره تاریک و حتما دریا اسم کوچک توست وقتی به تو می اندیشم پاک می شوم
تو همانی که به دیدار تو من بیمارم
تو را من دوست دارم تا جهان هست
حال من هرگز خوب نشد اِلا با دوست داشتن تو بهانه می گیرم تو نفس می کشم تو نگاه میکنم تو می سُرایم همه از تو تمنا می شوم ز نام تو گمانم عشق تفسیر می شود در عمق وجود تو
چه بد است رسم زمانه که مرا از بر یارم همه آن دور بدارد و در این باغ دل من گل زیبای برش را نه برآرد نه بکارد ...