ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد
تو دیر پیدا شدی یا من دیر یافتمت باکی نیست مسافر کوچکم اینک پادشاه سیاره جانم تویی...
می پرسند علم بهتر است یا ثروت می گویم تو آخر تو دار و ندار منی...
عشق تو به تار و پود جانم بسته است بی روی تو درهای جهانم بسته ست
عشق تو به تار و پود جانم بسته ست بی روی تو درهای جهانم بسته ست
صداش کنی فقط بگه جانم نگاش کنی بگه دوست دارم تویی نفس همین و بس
بوی جانی سوی جانم می رسد بوی یار مهربانم می رسد
جانم به جان تو بسته است بگو جانم!
مهربانم /جانم/نبضم ضربانم دست من نیست /عشقت افتاده به جانم
گاهگاهی که دلم می گیرد پیش حود می گویم آنکه جانم را سوخت...یاد می آرد از این بنده هنوز؟
من عرضه ی فراموش کردنت را ندارم دست پا چلفتی ترینم برای دور انداختن خاطره هایت تو بگو من با این قلب ناسازگارم چه کنم جانم...؟