جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
چه فرق می کند تو در کدام فصل بیاییبیابهار می کنم جهان را...
تو خیره به جهانی و ...من خیره به تو...
کجای جهان رفته ای؟باز نمی گردی/ می دانم......
پاییزای مسافر خاک آلوده...در دامنت چه چیز نهان داریجز برگ های مرده و خشکیدهدیگر چه ثروتی به جهان داری؟...
نقطه یامنِ جهان شیبِ کمِ شانه ی توست .......
ای تف به جهان تا ابد غم بودنای مرگ بر این ساعت بی هم بودن...
وقتی برگ ها از آغوش درخت خسته می شوند! آه می کشد ! پاییزی که می داند سردترین فصل جهان/ تنهایی است......
جهان اگر برپاست هنوز کسی / کسی را دوست دارد اگر چه دیراگر چه دور...!...
چه فرق می کند تو در کدام فصل بیاییبیابهار می کنم جهان را !...
ما هیچ چیز را از نیاکان مان به ارث نبرده ایم بلکه ما این زمین را از کودکانمان قرض گرفته ایم. مراقب جهانمان باشیم. روز گردشگری مبارک باد...
امروزه صنعت گردشگری، سومین صنعت بزرگ صادراتی جهان پس از مواد شیمیایی و سوخت است که امید، رفاه و درک متقابل را برای بسیاری از زندگیها در سراسر جهان به ارمغان میآورد. روز جهانی جهانگردی مبارک باد...
دردم این است که من بی تو دگر / از جهان دورم و بی خویشتنم...
بگذار پرسه بزنم در کوچه های اغوشتمرا سیراب کن از ناز نگاهتمن به اعتماد حضورتبه جهان پشت کرده امکه تنها تو پشت و پناه من شوی.......
و دایره ی حضورت جهان را در آغوش می گیرد...
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت......
تمام گوشه های جهان را هم بگردی .....جگر گوشه ام تویی️...
هرگز خودتان را با هیچ کس دیگر در این جهان مقایسه نکنیداگر این کار را بکنید به خودتان توهین کرده اید...
با اسمِ کسیاگر دلی می لرزدحالیست که برهمه جهان می ارزد...
به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ...
زمانه قرعه ی نو می زند به نام شماخوشا شما که جهان می رود به کام شما...
جهانخالیتر از آن استکه جای خالی تو را حس نکنمو خیال کنچه خالی شدهاموقتی حتی خیالت همسهم دیگران شده باشد...
جهانهنگامی انسان را دوست میداشتکه او لبخند میزدآنگاه که خندید جهان از او بیمناک شد.......
جهانم را میسوزانىماه در آسمان میسوزد و من در عشق تو.قلبم به سانِ سوختن آتش است و روحم با اندوه بسیار میگرید.من آرامش ندارم، چه شب هولناکیست.زمان میگذرد اما طلوعی نیست. اگر او نیاید هیچ طلوعی نیست.جهانم میسوزد و قلبم میسوزد. همانطور که او تشنهی آب است من تشنهی عشقم.برای چه کسی آهنگم را بخوانم وقتی که او نیست که بیاید روی ایوان و خود را به من نشان دهد.جهانم را بسوزان و آنگاه من با عشق زاده خواهم شد....