پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عشق، یک ساعت شکسته است؛که هیچ گاه نمی داند، زمان کجا می رود، اما همیشه در انتظار می ماند...........فیروزه سمیعی...
شبا همیشه چشم به راهِ عشقماونم فقط دیدنِ ماهِ عشقمبیا که شب شمیم شورعشقهپُرشده از ماهی که نور عشقهبیا کمی کنارِ هم بشینیمباهم دیگه بازم ماهو ببنیمآخ که دلم شبا چه بی قرارهمهمونِ ماهه و چندتا ستارهبیا ببین اَبرُ چه بازیگوشهلباسی از ستاره ها میپوشهاین ساعتا، ساعتِ عشقِ انگارساعتِ عاشقی و دیدنِ یاربیا رو پله جای هردومون هستبیا به عشق همدیگه بدیم دستبیا که من حالِ قشنگی دارمبارونی ام، رو گونه هام میبارم...
هر دو تنهاهر دو عاشقبارها و بارهااز کنار هم گذشتیمبی آنکه چیزی بگوییممثل دو عقربه ی خجالتی...«آرمان پرناک»...
که از تخت گذشته امساعت: 12هیچ عقبو یک گلولهضمانت می کند: سفر به سلامت باشد از خانه گذش ... ↓.که از تابلوی مین گذشته امیک متر و هشتاد سانتی متر می شودو این،چندمین ِ («من») استکه از مای مین هم گذشته است...زیرِ تخت ایستاده ام،ساعت: 12 قرص بالا ↑و موریانه هایی که مدام مویه می کنند:لباس خاکی ات را تتتتتکانی بدهتتتتتکانی بده لباسِ خاکی ات را«آرمان پرناک»...
شب که می شودنبض ثانیه ها رابه عقربه های ساعت قرارکوک می کنمو به انتظار معجزه ایاز عشق می مانمتا که در قعر آغوشتماوا بگیرممجید رفیع زاد...
عقب می چرخد زمان در تاریکی شبآلیس با تعجب به ساعت خرگوش نگاه می کندعقربه ها به عقب می روند در ساعت کوچکجادوی زمان، رازی پنهان در دل تاریکیآیا این راهی است به سفری عجیب؟یا نشانه ای از اسرار جهان هستی؟آلیس با روحی پرشور و هیجان زدهبه سوی سرزمینی ناشناخته می روددر قلمروی جادویی غرق شده استبا رویاها و اسراری بی پایانعقربه ها به عقب، قدم ها را هدایت می کننددر حالی که شگفت زده و متعجب استزمانی که عقربه ها به جلو برگردندآ...
دست ساعت همچنان می چرخد و زمان می گذرددر همان سکوت که در آن به فکر فرو می رویبه دنبال پاسخ هایی در بیابانی می گردی که سخت است پیدا کردنشانآیا معنای واقعی زندگی را می دانی؟آیا خودت را می شناسی؟آیا آرزوهایی داری که هنوز به آنها نرسیده ای؟اما دست ساعت همچنان می چرخد و زمان می گذردتو همچنان در جستجوی معنا هستی...
برای همه ی آدما هر یکساعت ، شصت دقیقه است . اما بعضی از آدما در این یکساعت ، چه کارها که میکنند !و بعضیا در همین شصت دقیقه چه کارها که نمی کنند !...
تی تی تیک تیک تی تی تیک تیک تی تی تاک تیتی تاک تاک تی تی تیک تیک تی تی تاکساعت به وقت مستیفیروزه سمیعی...
دیر آمدی...مزه ی خرمالوهای گسترش وپاییز کش دار شدکدام تان خواب رفته اید تو یا ساعت؟...
رویای شیرین حضورتهمیشه به قلبم سنجاق استاما ، هر زمان که ساعتنبودنت را اعلام می کنددلم آشوب می شودبیا که لحظه ی بودنت رااحساس می کنمآمدنت به قلبم الهام شدهبیا تا لحظه هایم رابا تو نفس بکشممجید رفیع زاد...
ساعت به وقتطلوع چشم های تو کوک استبیا که روز بدون نگاهتشب تار استمجید رفیع زاد...
هر لحظه ثانیه شمارنبودنت را فریاد می زندضربان قلبم چه ناکوک می شودوقتی که ساعتبه وقت نبودنتکوک استمجید رفیع زاد...
این دو روز زندگی روی مدار سرعت است لحظه دلتنگی اما ثانیه یک ساعت است...
در آغوش می گیرمساعت بی تو بودن راعقربه هایی کهدلتنگی را نشان من می دهندو جای تو همیشه خالی استبرای شنیدن آهنگ انتظارکه ثانیه شماربرایم می نوازدمجید رفیع زاد...
بخواب ساعت !اکنون زمان رقصیدنثانیه شمار تو نیستوجدان ها خوابیده اندفریب چشم های بیدار را نخوراین صدای شماطه ی توستکه بیدارشان کردهبخواب ...بخواب تا شماطه اتحلقه ی دار تو نگردد !مجید رفیع زاد...
دلم گرم است در پاییز حتی زیر بارانشدلم گرم است حتی به خیابانهای عریانشتمام مزّه ی شعرم به خرمالوی پاییز استبه طعم ترش نارنگی و رقص باد آبانشکه شعرمن همیشه نطفه اش در بطن بی برگیستچرا افشا نخواهد شد قدیمی راز پنهانش؟دوباره بی هوا اورا میان جمعیت دیدمخداوندا سراورا به سمت من بگردانشهمین شبهای طولانیست فرصت میکنم جزشعرببافم شال سبز سدری همرنگ چشمانشدر این عالم دلم به چیزهای کوچکی گرم استبه چتر قهوه ای و ساعت و تسبیح ا...
ساعت به تراز عاشقی به خط صفر نشستو باز دل را به شب قرار یادت سپرد...ارس آرامی...
می بینی و می فهمی و انگار نه انگارانگار نه انگار دلی مانده در آوار لعنت به زمانی که پریشان تو باشمیک خاطره از تو بشود بر سرم آوار زیبایی چشمت همه را همدم من کرداشک وغزل و پنجره و ساعت و سیگاراز مرحمت عشق همینقدر بگویم تنهائی و تنهائی و تنهائی بسیاردر حسرت آغوش تو یک عمر نشستمسهمم شد از این عشق فقط شانه دیواربا عالم بی عشق کنار آمده بودمزیبایی ات انکار مرا برد به اقرارتنهائی و بی تابی و باران و خیالتدلتنگی پای...
رد پایم روی عقربه ساعت است...ثانیه به ثانیه را قدم زدم تا برگردی... نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
خوابهایم بوی تو را می دهندبوی سال کبیسه ای که تو آن را نو می کنیبهار می آید و می نشینددر گوشه ی سفره ی هفت سینو خوشبختی ام را تماشا می کند.دست می کشد بر سبزهسیب را بو می کندسنجد را می شماردسمنو را مزمزه می کندو ساعت را نگه می داردبر دقایق نفسهایتو می گذارد اسفند با یک روز بیشترشبه تمامِ خوشیهایم ببالد.خوابهایمبوی تو را می دهندبوی سالی نوبا تصویر من و تو در آینهکه بی دغدغه می خندیمو شکوفه می دهیم......
ساعتها هر عددی را می خواهید نشان دهید !وقتی یار مندرآغوش من استساعتیقیناصفر است...
زمان نه می گذرد و نه صدایی دارد.آنکه می گذرد، ما هستیم و آنچه صدا می دهد، ساعتمان است......
پلکی زدیم و وقت خدا حافظی رسیدساعت برای با تو نشستن حسود بود...
روز مادرساعت خوابیده بودپروانه ای روی صندل...
جای ساعتصدای تو هر صبحبیدارم می کند ؛هراسی از چرخش عقربه ها نیستبگذار صدای تو مُدامزنگ بزند . . .️️️...
رفتنت چون بودنت تکرار رنج زندگی استمثل جای خالی ساعت به دیوار اتاق...
سال تازه شدما ساعت به ساعتبند عوض می کنیم...
مدام هوای تو را میکنم و با آن زندهام..نفسی که با یادت نگهم داشتههر روز و هر ساعت..!️️️...
چون یار منی ساعت دیدار خوش است️️️...
امروزبهترین ساعتموشکستم،چون لحظه های بی توبودن رابه رخم میکشید...
ساعت ، هزارِ نیمه شب !آنها که درد دارند ، میدانندتا صبح ، هزار ساعتِ دیگر مانده است ! ️️️...
عکستو گذاشتم صفحه گوشیمهر دفعه قفلش رو باز میکنم، نیم ساعت قفل میشم..!...
پدر بزرگ مرداز بس که سیگار می کشیدمادر بزرگ ساعت زنجیر دار او را که همیشه به جلیقه اش سنجاق بود را به منبخشیدبعدها که ساعت خراب شدساعت ساز عکس کسی را به من دادکه در صفحه پشتی ساعت مخفی شده بوددختری که هیچ شبیه جوانی مادر بزرگ نبود!!!پیرمرد…چقدر سیگار می کشید…...
ساخت ساعت شنیشوخی یک دیوانه بوددست ماهیچ ساعتی را بر نخواهد گرداند!...
دیدی بعد دعوا تازه آشتی میکنیدتا چند ساعت با هم خوبیدکاش میشد اون چند ساعتو کپی کرد و در تمام لحظات پیست کرد...
زمان چه می داندیک ساعت بی تویعنی چقدر!...
عقربه های ساعت رو به جلو میروند!برای کبوتر ها دانه میریزم میخورند و بعد هم میروند!شیر آب را باز میکنمآب هم در حال رفتن است!اصلا چرا راه دور بروم؟!جسمم دارد روز به روز پیر تر میشود!بی معرفت میخواهد زودتر بمیرد و او هم مثل بقیه ی چیز ها برود!تو هم از وقتی که رفتی دورتر و دورتر میشوی!انگار این دنیا را ساخته اند که همه از هم دور شوند!!...
یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزدصد جان به فدای عاشقی باد ای جان...
این روزها هر کس گفت عاشقتم بپرس تا ساعت چند!؟...
ای تف به جهان تا ابد غم بودنای مرگ بر این ساعت بی هم بودن...
ساعت ها را بخوابانیمبیهوده زیستن نیازی به شمارش نیست...
تو اگر رویای من باشی…هر زمان بیایی…ساعت عاشقی ست…من…هر شبساعت رارأس رویای آمدن تو کوک می کنم!!!...