پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زلف تو همچون شب جنگ جَمَلکُشته فراوان بدهد در جَدَل!گشته کمین چشم تو در پُشت شب!تا بزند بر صف دشمن بدلچشم سیاهت همه را خیره کردموی پریشان که تو دادی بغل! لشگر من در اُحُدِ چشم توستپشت سرم حمله نکن لااَقل!وای که از قدرت چشمان تو مات شده حضرت شیخ اجل!عکس رُخت تا که نمایان شودفرشچیان هم بسراید غزل!شهد لبت نیشکر از قندهارنمره کم آورده کنارت عسل!تا که نظر کردهِٔ هم ما شویمغَزوه خیبر شده در این محل!محو تم...
بیا یکدم ببینم روی ماهتکنم از پرده ی غیبت نگاهتبیا عالم گرفته بی تو ای گلشود روشن دل از چشم سیاهتحجت اله حبیبی...
سبک شعرهایم کوتاه است ولیقربان آن موی بلند و چشم سیاهت جانا......
یک سو تویی و حادثه ی چشم سیاهتیک سو منم و حسرت یک لحظه نگاهتاز حسرت دیدار همینقدر بدان کههمرنگ شده بخت من و موی سیاهت...
چنان غرق مرکب کرده ای چشم سیاهت را...دل هر خوشنویسی، مشق نستعلیق می خواهد......
.تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه محو تماشای نگاهت ... ️️️...
چشم سیاهت روبه راهم کرده بانویعنی که بردی تو،ظلماتم الی، نور...
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت......