ای که گفتی بی قراری های من بازیگری ست بیقرارم کرده ای اما دلت با دیگری ست
طبیبانم چه می دانند؟ دردم دردِ تنهایی ست. تو نبضم را بگیری بی گمان آرام می گیرم.
در دلم غوغاست اما رازداری بهتر است چشم می دوزم به در ، امیدواری بهتر است
لب های تو با شعر عجین است؛ عجیب است ما پسته ندیدیم شکر داشته باشد
سهمم از زیبایی ات تنها تماشا کردن است کشوری هستم که گیرافتاده در تحریم ها....
به سر هوای تو دارم،️ خدا گواهِ من است ...!
پس از تو چیست دلم؟ برکه ای ست بی ماهی
من لبالب آهم اما لب گشودن مشکل است
تو در دل منی و سهم غیر ؛ قصه ی ما شبیه عاقبتِ کوزه و شراب شده ست
بی تو بودن هم شبیه با تو بودن مشکل است...
قبول کن به خدا بخت هم رقیب من است شبی که موی تو آشفته است، بادی نیست!
بعد از هزار مرتبه خواهش، دم وداع چیزی نداشتم که بگویم... گریستم!
هیچ ابری موجبِ خاموشیِ خورشید نیست رو سیاه است آنکه کوشیده ست در تحقیرِ من
می گذارد سر به روی شانه های دیگری بار ما را روی دوش دیگران انداخته
بعد دیدار تو هر روز دعا می کردم که به کافر نشود هیچ مسلمان محتاج
مثل شمعی تا سحر با چشم گریان، در سکوت بس که فکر شعله ور داریم، بیداریم ما
با حسرت دیدار، چه شب ها که سحر شد این عمر من و توست که بیهوده هدر شد هرگاه نسیمی به سرِ زلف تو پیچید خاکستر افروخته ام زیر و زبر شد تا آمدم از وعده ی دیدار بپرسم لب های تو محدود به اما و اگر شد از چشم...
آری منم جوانی ِ برباد رفته ای ...
کاش قدری بیشتر وصل تو را می خواستم حیف تسبیحی که تنها صرف استغفار شد
تو را ندیدن و مردن، فقط به این معناست: به باد رفته تمامیّ عمر کوتاهم
قبول کن به خدا بخت هم رقیب من است شبی که موی توآشفته است، بادی نیست
نسخه ی ما را دلی نامهربان پیچیده است...