آدم باید هر از گاهی اسم هم خانه هایش را، رفقایش را، بغل دستی هایش را فراموش کند؛ بعد زور بزند توی سه جمله توصیف شان کند. مثلاً بگوید: آنی که خنده اش قشنگ است! آنی که حرف زدنش مثل قهوه ی تازه دم است! آنی که سینه اش حال...
شما یک آدم اوریجینال به من نشون بده. یک زیباى غیر پروتزى. یک دلبر غیر ژورنالى. یک داف غیر رسمى که جذابیت را لابه لاى رگال هاى ویکتوریاسکرت نجوید. یک عکاس، یک نویسنده، یک نقاش که چشمش به بغل دستى اش نباشد. یک فیلمساز که فرهادى و کیارستمى را رج...
یادم بیاور برایت بنویسم که عشق را باید بی حساب اندوخت، اما با حساب خرج کرد. و برایت بنویسم که هی بر این طبل پر صدا اما تو خالیِ \بی حساب دوست داشتن\ نکوبی. که دوست داشتن حساب و کتاب دارد. دوست داشتن حد و مرز می شناسد. - حساب...
یک گنجهای ، کشویی ، چیزی هم باشد که آدم «چه خوبه که هست»هایش را بگذارد توش ؛ هر از گاهی که همهی آدمها ناامیدش میکنند از بودن ، بازش کند ، گنجینهاش را نگاه کند ، دست بکشد ، لبخند بدود توی صورتش ، کشو را ببندد ، یک...
بعضی ها شنبه ی آدمند پُرِ قرار های تازه پُرِ شروع های دوباره جدی و عبوس بعضی ها سه شنبه ی آدمند پُرِ کارهای نکرده پُرِ وعده های عقب افتاده آشفته و مضطرب بعضی ها پنجشنبه آدمند پُرِ رهایی و بی خیالی پُرِ سبک باری و خوشحالی تو جمعه ی...