پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قدیمتر ها،تلویزیون ها رنگ نداشتندکانالی هم حتّی نبود که مُدام عوض کنیمسرمان گرم بود به یک و دو...کنترلی هم در کار نبود.تلفن ها به جای بی سیم و زنگهای دل خوش کُنَکسیم های فرخورده داشتند و زنگهای گوشخراش.فرشهای_لاکی_و_دستبافتآن هم چند تا دوازده متری که جانِ آدم برای جارو زدنشان با جاروهای بی برق،بالا می آمد.آدم ها ،عاشق که می شدند جان میدادند برای یک خط نامهو نگاهی ناگهان، از سوی اوئی که دل بُرده بود.هزار بار می رفتند و ...
دیگر رنگی ندارد !حنایت را می گویمحتی اگر تمام شهر راحنابندان کنی ؛دیگر روشنی بخشقلب عاشقم نیستچشم هایت را می گویمحتی اگر آن رابه رنگ آبی دریا کنی ؛بگذار سهم من از توتنها پریشانی گیسوانت باشدکه تا ابد قلبی پریشاناز تو به یادگار داشته باشممجید رفیع زاد...