عجب حوصله ای عجب اندو هی عجب پیر شده است کوه
آدم ها را لبریز نکنیم ! همیشه نمی شود نادیده گرفت ! آستانه ی تحملِ هرکس ، اندازه ای دارد ! هر آدمی از یک جایی به بعد ، خسته می شود ، از خوب بودن ، دست می کشد ، قسمت هایِ آزار دهنده ی زندگی اش را جدا...
عجب حوصلہ ای دارند آدم ها با این گرانیِ سرسام آور…… با این آلودگیِ هوا……… با این آنفولانزاهای عجیب غریب……… و هزار گیر و گرفتاریِ ریز و درشتِ دیگر آنوقت از گوشہ و ڪنار می شنوی مثلِ عھدِ خیارشور شاه هنوز نشستہ اند و حرف از زندگی این و آن...
یه چیزی هم داریم به اسم توهم بیکاری اونم اینطوریه که یه خروار کار داری ولی اینقدر خودتو میزنی به اون راه که از بیکاری حوصله ت سر میره
رفتی و مرا یکسره با خود سر جنگ است بعد از تو مرا حوصله خویشتنم نیست..
من خیلی چیزها را می فهمم امّا... به روی خودم نمی آورم! نه این که برایم مهم نباشد فقط حوصله ی جار و جنجال ندارم.
اونایی که به یه جا میخ میشن حرف نمیزنن رو کاری نداشته باشید اونا حوصله خودشون هم ندارن!