یه بارم اومدم خودکشی کنم یاد رفیقام افتادم که چجوری به خرماهایی که وسطش گردو داره حمله میکنن بیخیال شدم،حفظ آبرو کردم در واقع
مانند کبریتی که روشن شد نمی دانم من زنده ام این روزها یا خودکشی کردم
یکشنبه غم انگیز ... تا شب دوام نمی اورم در تاریکی و سایه ... تنهایی مرا می ازارد با چشمانی بسته تو از کنارم میروی تو ارامیده ای و من تا صبح منتظر سایه های مبهمی را میبینم از تو خواهش میکنم به فرشته ها بگویی مرا در اتاقم تنها...
گاهی زندگی کردن بیشتر از خودکشی کردن دل و جرات می خواهد... .
یکی رو میارن بخش روان ، واسه اینکه ده بار خودکشی کرده.. دوتا اتاق اونور تر ، یکی با سرطان میجنگه واسه دو روز بیشتر زندگی کردن.. میبینی؟ همینِ زندگی..
و هنگامی که تو را... درون خویش کشتم نمیدانستم... که خود کشی کرده ام.