پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر پنج شنبهبر سر مزار خاطراتتشعر خیرات می کنمو فاتحه ای می خوانم برای عشقو برای تویی کههمیشه با شعرهایمغریبه بودیمجید رفیع زاد...
دسته های گل نهادن بر مزار من چه سود!؟ در زمان بودنم یک شاخه گل دستم بده!!...
هِناکو مِنه که هِناسَم تونیگُلِ رَنگ وِرَنگ چی سِتارَم تونیهِنام کو نَفَس، اِحتِیاجِم تونیشِراو حَلالِ، امتیازِم تونیهِنام کو هِناسَه، بَهارِم تونیصِدا نالِ نال سَر مِزارِم تونیتو ای تَک سُوار، کُل قَرارِم تونیعَزیز دِلِ هَر ایوارَم تونیبیا تاج گُل سَر مِزارم تونیبیا ای یِ گِلَه کُل چی قِشَنگمکه روشنایی روزگارم تونیه. مارمغان بانو ✍🏻...
خزانِ بی تو سرد و غمگین باشد ای نگار مناین فاصله جانم گرفت ، بُرد همه قرارِ منغروب جمعه می شود وقتی ز تو بی خبرمآشوب میشود دلم نیست در اختیار منلبخند تو آرامشِ محض و دعای هر شبمو روی ماهَت روشنی بخشِ شبانِ تارِ مندنیا همه زیبایی َش خلاصه در چشمانِ توستحکم ابد کلامِ تو قند و لَبَت سرخ ترین انار منحُکم اَبَد گرفته ای در انفرادیِ دلمهم من اسیر بندِ تو هم تو در این حصار منپائیز و برگ و نم نمِ ...
بر مزارم بنویسید: پریشان بودمدوره گردی که در این قافله مهمان بودمدر هجوم شب و شوریدگی و شیداییظاهرا رام ترین گونه ی انسان بودمدرمیان همه ی رایحه های دنیاعاشق عطر نجیب نم باران بودمدر دل ماه بهشت آمدم و بعد بهارمدتی ساکن شب های زمستان بودمبارها روی گسل های زمین لرزیدمسال ها در قفس حادثه زندان بودم.زیر آوار زمین دست مرا ماه گرفتاندکی جسم ولی جان فراوان بودمگام هایی که شبی راهی خورشیدم کردموج دریا شد و من قطره ا...
او را به سر مزار خود می بینمتنگ است لحد وگرنه می رقصیدم...
اعتماد هاے رفتہ ،مرام هاے مرده ،باور هاے زنده بہ گور شدهبر ڪدامین مزار فاتحہ بخوانم.....
سر می کوبم بر مزارت…گفته بودیسرت به سنگ خواهد خورد!...
گلی نزد به سرم زندگی ، اجازه دهیدخودم گلی بگُذارم سر مزار خودم...
زنده بودم به خدا هرچه کشیدم فریاد…نه کسی بود دراین شهرنه فریاد رسی.. بنویسید فقط روی مزارم ای داد…خانه ی غصه شود تابه قیامت آباد…...
مزار از دشت می سازند و تابوت از صنوبر هاخدایا کی به پایان میبریم این مرگ سالی را...
صلحمثل یک دستهگل روی مزارتنهاست....
یکشنبه غم انگیز ... تا شب دوام نمی اورم در تاریکی و سایه ... تنهایی مرا می ازارد با چشمانی بسته تو از کنارم میروی تو ارامیده ای و من تا صبح منتظر سایه های مبهمی را میبینم از تو خواهش میکنم به فرشته ها بگویی مرا در اتاقم تنها بگذارندیکشنبه غم انگیزچه بسیار شنبه ها تنها در سایه ها و من امشب خواهم رفت چشمانم چون شمع پر فروغی می درخشد دوستانم برایم گریه نکنید که مزارم نور باران است به خانه باز میگردم جانم به لب رسیده است در سرزمین سایه ها تنها بخواب ...
تکاندن علف از شانه های کوه ستآن چه را که دیدگان من می جویدیا گل سرخی که هرگزرنگ مزار نخواهند دیدچرا این قدر دلم نمی آید نخواهمت؟...
یارضابر یازده امام چو دلم تنگ می شودمی آیم و طواف مزار تو می کنم...
سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم نکنبر مزارم این غبار از سنگ هم سنگینتر است...