پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر چند یکبار کودک درون خود را رها کنیمبفرستیم به پیاده روی در جنگلی که خانه ای روی درخت ساخته اندمثل خانواده دکتر ارنستبچه بودم چقدر دوست داشتم منم خانه ای روی درخت داشته باشمبروم داخلش کتاب بخوانم و از زاویه های مختلف گوشه و کنار جنگل را دید بزنمیادم می آید روزی که دانش آموز ابتدایی بودم و امتحان تاریخ داشتمرفتم کل کتاب را روی درخت توتی که در حیاط داشتیم نشستم و درسها را ازبر کردم درخت چند شاخه بود و وسطش جای مناسبی برای نشستن داشت ...
دخترانه بودنت را دوست دارماینکه می توانمموهای بلندت راتار به تاربا لذت ببافمو میان هر گره اشهزاران بار دل ببازماینکه می توانماز لاک ناخن هایتبرای رنگ گل ها استفاده کنمو از ظرافت اندامت بردارمتا بال برای پروانه ها بسازمدخترانه بودنت را دوست دارموقتی نگاه مخملیتجایی برای شکفتن آرزوهاستو صدای نازکتراهی برای به لکنت انداختن قلب هادخترکهر لحظه لبخند تو رادر باغچه دلم کاشته امتا عاشقانه ترین سیب های دلممنتظر گا...
تو پیاده روبه هر درخت توت یه لقد بزنی به جای توت یه سه چهار نفر از روشاخه ها میفتن پایین...
ی شاخه از درخت توت همسایه تو حیاط خونمونه.اقای همسایه اومد گفت توتهای اون شاخه سهم شماست.بابام اینقد اون شاخه رو کشید که الان همه ش تو خونه ی ماست و فقط ریشه ش تو خونه همسایه اس...