پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
رازی نهفته در پس حرفی نگفته استمگذار درددل کنم و دردسر شود......
دو چشمت از عسل لبریز و لب هایت شکر دارد بیا هرچند می گویند شیرینی ضرر دارد زدم دل را به حافظ دیدم او امشب برای من «لبش می بوسم و در می کشم می» در نظر دارد اگر چه مثل نرگس نیست چشمش سخت بیمار است کمر چون مو ندارد او ولی مو تا کمر دارد لبش شیرین و حرفش تلخ و چشمش مست و قلبش سنگ درشت و نرم را آمیخته با خیر و شر دارد به یاد اولین بیت از کتاب خواجه افتادمشروع عشق آسان است بعدش دردسر دارد...
من خودم با انتخابم دردسر را ساختماین همه آدم چرا باید تو باشی انتخاب؟....
چیزی که ما پیشرفت می نامیم عوض کردن یک دردسر با دردسری دیگر است....
.اکثر موجودات، همیشه به خاطر نقطه ضعفهایشان، توی دردسر می افتندمگس ها، چیزهای چسبناک را خیلی دوست دارندشب پره ها شعله راو آدمها، عشق را...
شروع عشق شیرین است، بعدش دردسر دارد...