متن دلشکستگی عمیق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلشکستگی عمیق
روی سخنم با توست
چگونه دلت آمد و گفتی بروی بی من
من اگربودم نیرنگ میزدم برحضرت عزرائیل
سرش گرم میکردم با همان ترفند حوایی خویش
خرده مگیر برمن که این هم خیال خام دل تنهای من است
کاش بیایی
تا دلم بی صدا
ترک بر ندارد
از دلتنگی نبودنت
از دلشوره های تنهایی
در میان رفت و آمد روزها
روزهایی که در پی هم می آیند
بی آنکه تو در کنارم باشی
گر چه هر ثانیهام مرثیه ای تازه شده ست
شعر من داغترین روضه ی بیجمله شده ست
گرچه هر واژه لبی سوخته بر باد شده
دست من نیست دلم سوی تو معتاد شده
رفتی و هرچه به دل داشتم آوار شد و
شعر در سطر خودش زخمی تکرار شد و...
میدانی عزیزم؛
تو مقصر هیچ یک از زخم های من نبودی!
فقط کمی دیر رسیدی...
من برای لمس شدن زیادی شکسته بودم.
باور ندارد که جان من است ...
نمیفهمد که هر تپش قلبم به نام اوست، که هر نفسی که میکشم، بوی بودنش را دارد. نمیداند که بیصدا در من ریشه دوانده، بیآنکه بخواهد، شده است تمام من !
تمام روز، در هر لحظه، هر نگاه، هر فکر ...
فکر و...
کودتای چشمِ تو، آتشبسی یک روزه بود
رفتنت، اعلانِ جنگِ کلّ دنیا با من است
دلم را ، جانم را ، هستی ام را
زدم در پای عشقت مستی ام را
نگاهت رد شد و خاموش ماندم
ندیدی از نگاهم خواهشم را
نه رفیقی، نه طبیبی، نه دوا بر دِگری
هم صدا ، هم بی صدا ، هم ناله هایِ بی سری
نه پناهی ، نه قراری ، نه صدای باوری
نه نوری ، نه مهتابی ، نه چراغِ روشنی
هم سَری ، هم دردِسَری ، هم دردسر های سَری
نه هستی...
تو چقدر سنگدلی محبوبم
اشک در دیده و تو نابینا محبوبم
با نگاهم به تو گفتم نروی اما تو
با کلامت، تو بریدی نفسم محبوبم...
یک سرگردان دلتنگ هستم
می ترسم تو را هم سرگردان کرده باشم
شنیده ام که می گویند
زنده های سرگردان روح ها را هم سرگردان می کنند
من شنیدم این سخن را از همان لب های تو:
آمدم یارم شَوی
امید و همراهم شوی
من که جانم را فدایت میکنم تا وصله ای از من شوی
تو فقط لب تر کن جانان که هم جانم شوی
حال کجایی تا که بینی بعدتو بی جان بی جان ماندهام؟
دلا نشکن سکوتِ مبهمت را؛
چو میدانی که قَدرت را ندانند!
خودت را هم هلاک کنی
دیگر نامهای برایت نمینویسم!
بجز تو،
دو عاشق دیگری دارم،
دو خانهای دیگر و
دو پنجرهای دیگر و
دو درد و بلای جانجانی!
که هیچگاه مرا تنها نمیگذارند،
هیچگاه از کنارم دور نمیشوند،
شعر و تنهایی...
اشک هایم بر زخم هایم می بارند و زخم هایم خون گریه میکنند...
هرچند خون آلوده ام از تیغ زبانت
بیزارم ازین قسمت پیچیدهو تقدیر
دلگیرم ازین دل، که بود دل نگرانت
دانی که خودت طعمهی چشمان رقیبی
دانم که خودم خسته ام از رسم خیانت
آخر به فلاکت بکشانند سراپا
من را گذری عمر و تورا حسن جوانت
سوگند به رخشانی ات...
آدمی تا بار مردم را در اینجا برنداشت
کاسهای از آب کوثر هم در آنجا برنداشت
اهل دل کو تا که دریا جای صحرا پس دهد
هیچکس مصراع سرگردان من را برنداشت
مو و دندان ریخت، تن فرسود، قامت شد کمان
قلب بیصاحب سر از آمال دنیا برنداشت
بارها این...