
دفتر آئینه ای
من واله ام ، سر گشته ای که سکوت را به ترانه تبدیل می کند، ودر میان زخمها ، آواز مهر میخواند
صفای نخستین
چه شد صفایِ نخستین روضه خوانِ عزا
چرا غریب شد آن محفلِ بی ریایِ عزا
دکان به نام حسین و دل از خدا جدا
در این دکانِ روضه فروشان ، گم وفایِ عزا
به نان و نفع فروختند ، اشک و آه و غم
نمانده در دلِ مردم...
غزل پیر غلامان امام حسین
وزن: مفعول، فاعلات، مفعول، فاعِلُن
ما بر آن عهد که بستیم ، وفا دار شدیم
سینه زن غرقِ غم و محنتِ دلدار شدیم
دل سپردیم به مولا (ارباب ) همگی پیر شدیم
بس که خون شد جگرِ ما ، زغمش زار شدیم
دلِ ما سوخت...
با تو شکوفه داد،دل از خاکِ خستگی
باران شدی و ، بردی از این خانه دردها
در موج خستگی ، نفست چاره نجات
چون واژه ای سپید ، به تکرار لحظه ها
در من شکسته بود، همه جا راهِ عاشقی
مانند شاعری که بمیرد ، کنارِ واژه ها
عشقی که...
گاهی دلم می خواهد فقط بنشینم ،
به تو فکر کنم
وهیچ نگویم
نه از دلتنگی ، نه از فاصله
نه از بغضی که هر شب لای نفسهایم جا خوش کرده
تو فقط باش........
در گوشه ای از جهان که هوا هنوز عطر بودنت را دارد
همین کافی است برای...
دل داده ام به چشمی و دلدار نیستی
آتش زدی به جان و خبر دار نیستی
در خواب هم کنار تو آرام میشوم
اما چه سود ؟ خواب من ، بیدار نیستی
وقتی دلم گرفته ساقی چرا نیایی؟
زان باده ریز ساقی ، تا جان کند صفایی
دل خسته ام ز دنیا ، از خنده های کاذب
دیگر کسی نمانده ، جز تو به آشنایی
ندیدی مرا چشم بستی و رفتی
نپرسیدی از قلب من کی شکستی
فقط رفتی و بغضِ شب ماند و یادت
ندانی که قلبم چه زیبا شکستی
سلام ای قلب صد پاره یِ بیصدا
که پنهان شدی پشت صبر و حیا
نه فریاد کردی ، نه شِکوِه گَری
فقط سوختی ، بی پناه از جفا
دلم را ، جانم را ، هستی ام را
زدم در پای عشقت مستی ام را
نگاهت رد شد و خاموش ماندم
ندیدی از نگاهم خواهشم را
نه رفیقی، نه طبیبی، نه دوا بر دِگری
هم صدا ، هم بی صدا ، هم ناله هایِ بی سری
نه پناهی ، نه قراری ، نه صدای باوری
نه نوری ، نه مهتابی ، نه چراغِ روشنی
هم سَری ، هم دردِسَری ، هم دردسر های سَری
نه هستی...
خزان آمد ولی بویِ تو باقی ست
میان برگها رویِ تو باقی ست
اگر چه رفته ای از چشم عاشق
دل من تا ابد سویِ تو باقی ست
به یاد مادر
در سینه هنوز ، عطرِ نامت باقی ست
در خاطره ها، یادِ وقارت باقی ست
رفتی و دل از غم تو آرام نشد
در جان من ،،، آهِ مزارت باقی ست
.................................................
خاموش شد آن شمع که جانم با اوست
در خلوتِ دل ، داغ ندانم با...
یادِ تو هنوز بامن است ای یار
با اشک نشسته ام کنارِ دیوار
صبحی ست که آدینه یِ دل خاموش است
دل تنگِ توام ، نه خواب دارم نه قرار
سلام ای روشنی بخشِ، دلِ تار من
تویی آرامشِ جان، ماه شب زارِ من
نگاهت می وزد چون صبح بر دیوارِ دل
بمان ای سایه ات خورشید بیدارِمن
سلامی به گرمایِ چشمان یار
که دل برده از جان و از روزگار
بگو عاشقی تا که جانم فدایت کنم
اگر تو بخندی ، دلم را به نامت کنم
سلامی از این پیر ژولیده خسته دل
که چون وآله شد در جوانی بشد پیر دل
نه امید وصل است ، نه تاب فراق
دل خسته ام سوخت از آتش اشتیاق
انتظار تو
دلِ آشفته ام در حصار تو شد
جهانم سراسر دیارِ تو شد
زِ چشمت شراری به جانم فِتاد
که سوزِ دلِ من غبار تو شد
دمی دیدمت عمر معنا گرفت
همه لحظه ها انتظار تو شد
دل از هر چه غیر از تو خالی بُود
خدا شاهدِ این...
خلیج فارس ، تویی قلبِ سرزمین من ایران
تو درجنوب کشور من ، غرورِ نسل دلیران
تو موجِ خشم وطن بوده ای نه ساحل تسلیم
همیشه زنده ای از خونِ نسلِ غیرتِ ایران
به سنگ، می زَنَدت موج دشمن از سرِ کین
ولی تو قلعه یِ راسخ، نهاد عزتِ ایران...
دل از تو گفت و زبانم شکوفه باران شد
غبار خستگی ام با نگاهت آسان شد
شب آمد و دل من بیقرار یادت شد
چو ماه در دل شب ، محو نورت حیران شد
به هر نسیم ، تو را میسپارم ای رؤیا
که بوی زلف تو در کوچه ها...