
دفتر آئینه ای
من واله ام ، سر گشته ای که سکوت را به ترانه تبدیل می کند، ودر میان زخمها ، آواز مهر میخواند
انتظار تو
دلِ آشفته ام در حصار تو شد
جهانم سراسر دیارِ تو شد
زِ چشمت شراری به جانم فِتاد
که سوزِ دلِ من غبار تو شد
دمی دیدمت عمر معنا گرفت
همه لحظه ها انتظار تو شد
دل از هر چه غیر از تو خالی بُود
خدا شاهدِ این...
خلیج فارس ، تویی قلبِ سرزمین من ایران
تو درجنوب کشور من ، غرورِ نسل دلیران
تو موجِ خشم وطن بوده ای نه ساحل تسلیم
همیشه زنده ای از خونِ نسلِ غیرتِ ایران
به سنگ، می زَنَدت موج دشمن از سرِ کین
ولی تو قلعه یِ راسخ، نهاد عزتِ ایران...
دل از تو گفت و زبانم شکوفه باران شد
غبار خستگی ام با نگاهت آسان شد
شب آمد و دل من بیقرار یادت شد
چو ماه در دل شب ، محو نورت حیران شد
به هر نسیم ، تو را میسپارم ای رؤیا
که بوی زلف تو در کوچه ها...