از خواب من گذشته ای به آرامیِ قویی در دریاچه ی پاییزی
دوستت دارم اما نمىتوانى مرا در بند کنى همچنان که آبشار نتوانست همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند و بند آب نتوانست پس مرا دوست بدار آنچنان که هستم و در به بند کشیدن روح و نگاه من مکوش مرا بپذیر آنچنان که هستم.
خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم
دلم دریاچه غم شد دوباره بخوان ای دل محرم شد دوباره