پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مانند ردِ بوسه بودردِ دستانش روی موهای سر انگار به قیچی اش آموزش داده بودرقصِ قیچی روی موهای پریشان و در آخر نفس می کشیدند گیسوانی که سال ها مُرده بودند. معجزه ی زنده کردن مو را انگار خدا درونِ دست هایش جاری کرده بود. شیواشیرمحمدی...
یک روز صبح به او گفتم بشمر ٣ عاشقت شدم ،خندید گفت فقط تا سه شمردی ؟ بیشتر فکر کردم برای عاشقش شدن حتی تا سه هم نیاز نبود بشمرم ......بعد آن دیگر إعداد به جای ما حرف می زدند وقت رفتن نتوانستم چیزی بگویم با انگشت دستانم ٣ را نشان دادم و او کف دست چپش را نشأنم داد نیازی به فکر کردن نداشت \چپ دست \ بود و دست چپ به قلب نزدیک تر از دور بر دستانش بوسه فرستادم تا لبهایم برای همیشه بوی دستانش را بگیرد.سولماز رضایی...
بگذارید مفهوم عشق را برایتان باز گو کنمروزی من کنار مردی ،تک تک کوچه های شهر را قدم زدمو دستان سردم را به دستانش سپردمپس اگر بپرسند عشق چیست؟میگویم :نگاهش ،قدم هایش ،دستانشدستانشدستانش :)...
لمس دستانش...چه بی محابا هر دم...آتش میزند بر جانم......