جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
میخواستم کمی فقط کمی دوستت داشته باشم اما از دستم در رفت عاشقت شدم...
یک روز صبح به او گفتم بشمر ٣ عاشقت شدم ،خندید گفت فقط تا سه شمردی ؟ بیشتر فکر کردم برای عاشقش شدن حتی تا سه هم نیاز نبود بشمرم ......بعد آن دیگر إعداد به جای ما حرف می زدند وقت رفتن نتوانستم چیزی بگویم با انگشت دستانم ٣ را نشان دادم و او کف دست چپش را نشأنم داد نیازی به فکر کردن نداشت \چپ دست \ بود و دست چپ به قلب نزدیک تر از دور بر دستانش بوسه فرستادم تا لبهایم برای همیشه بوی دستانش را بگیرد.سولماز رضایی...
دوست داشتنت زیباترین حس دنیاست..!به بوئیدن پرتقال می ماند...به عطر نرگس و رایحه ی یاس...وقتی عاشقت شدمنمی دانستم تکه ای از بهشت؛در دوست داشتن تو، توصیف می شود...!...
میتوانست هزاران حادثهبرای ندیدن چشمان تو اتفاق بیوفتداما من ؛ در مسیر بی هدف یک روز عادیعاشقت شدم..!دوست داشتنم را جدی بگیر که هنوزآرزوی این روزهای منلبخند همیشگی توست...
باز عاشقت شدم؛️داشتم آهنگی گوش می دادمکه شبیه موهای تو بود.!...
واژه بهانه بود ....با بند بند وجودم نوشتمتخواندے ....ورق زدے ....حواست به پاورقے ها نبود ....من ...؟!پای هر ورق عاشقت شدم ....!!!...
گواهی میدهمبه گنجشکهایی کهازچشمهای توتا قلب من پرواز میکنند!گواهی میدهم که منیک بار عاشقت شدمو هنوز هم......
یه لحظه اومدم نگات کنم یه عمر عاشقت شدم...
از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری ،اشک از چشمانم ریختو از چشمان خیسم فهمیدیکه عاشقت هستمحس کن آنچه در دلم میگذرد ،دلم مثل دل های دیگر نیستکه دلی را بشکند!تو که باشیچرا دیگر به چشمهای دیگران نگاه کنم ،تو که مال من باشیچرا بخواهم از تو دل بکنم!وقتی محبتهایت ،آن عشق بی پایانتبه من زندگی میدهدچرا بخواهم زندگی ام را جز تو با کسی دیگر قسمت کنم ،چرا بخواهم قلبم را شلوغ کنم؟همین که تو در قلبمی ،انگار یک دنیای عاشقانه در...
می خواستم کمی فقط کمی دوستت داشته باشم از دستم در رفت عاشقت شدم...
اشتباه نکننه زیبایی تونه محبوبیت تومرا مجذوب خود نکردتنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدیمن عاشقت شدم...
اشتباه نکن نه زیبایی تونه محبوبیت تو مرا مجذوب خود نکردتنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدیمن عاشقت شدم...