پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در کوی عشق، دل به تمنا نشسته است در هر نگاه، راز شکیبا نشسته است چون شمع شب، به سوز و گدازم در این سرا آتش به جان و عشق به دنیا نشسته است ای دل، به باغ وصل تو را می برند بهار هر گل به ناز و بوی دل آرا نشسته است در محفل وصال، تو را می خواند نسیم در هر نفس، ترانه ی رؤیا نشسته است با نغمه ی سرود، به جان می کشد مرا این شور عشق، در دل شیدا نشسته است چون موج دریا، دل من از عشق می تپد در ساحل امید، دل آرا نشسته...
به چشمان غزلخیزت نگارمبه ناز و عشوه ات ای گلعذارمدل آرایی و لبخندت بهاری بیا همچون خزانم بی قرارم بادصبا...
نگاهت چون شراب ارغوانیدل آرایی ، عزیزی ، مهربانیدل هر عاشقی را برده ای توگلِ صد برگِ سرخِ بوستانی بادصبا...
نگاهت چون شراب ارغوانیدل آرایی ، عزیزی ، مهربانیدل هر عاشقی را برده ای توگلِ صد برگِ سرخِ بوستانی -بادصبا...
دیریست که از رویِ دل آرای تو دوریممحتاج بیان نیست که مشتاقِ حضوریم ......