پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به نظرم اتوبوس مثل زندگی میمونه؛ اگه از اول پایانه تا آخر پایانه مسیرت باشه، کلی آدم با مشکلات و ناراحتی و خوشحالی با دلایل مختلف می بینی .ممکنه به فاصله دو ایستگاه یکی کنارت بشینه و وقتی که از اتوبوس پیاده شد دلتنگ شی یا حتی بهش تاچند وقت فکر کنی و ممکنه به فاصله سه ایستگاه یکی کنارت بشینه که واقعا دوست نداشته باشی. ایراد نداره اگه آدمی که کنارت نشست حالت رو بد میکنه، بلند شو و صندلیت را عوض کن حتی شده تا آخرین ایستگاه ایستاده باشی و تکیه ات به ...
"ماه"همیشه ماه رو دوست داشتم، انگار بهم ثابت می کرد که وسط اون همه سیاهی و ظلمات شب که خدا سفره ی سیاه پهن میکنه تو آسمون؛بازم یه امیدی و یه نوری هست که همه جا به تاریکی محض تبدیل نشه.هر باری که ناامید میشم،منتظر می مونم تا شب شه تا به ماه خیره بشم و هر چی انرژی منفی تو وجودم هست رو بسپرم به اون تاریکی آسمون و هر چی حال خوب هست از ماه بگیرم...ماه از نظر من یه تیکه نوره که شب ها هر جا بری باهاته...یادمه زمانی که بچه بودیم، زمانی ...
"رفیق"میدونی رفیق؛تو برام خیلی با ارزش تر از این آدم های الکی هستی.میدونی چرا؛چون تو تنها کسی بودی که تو بهار زندگیم کنارم بودی و شاهد شکوفه زدنم بودی و از دیدنشون به وجد اومدی.تو تنها کسی بودی که تو گرمای طاقت فرسای تابستون درست همونجا که کلافه بودم از گرما،اومدی و یه لیوان آب خنک دستم دادی.تو تنها کسی بودی که تو غروب های جمعه اونم فصل پاییز کنارم بودی و پایه بودی برای پیاده گز کردن تمام خیابون های ولیعصر.تو تنها کسی بودی که ...
"خیابون ولیعصر من"همیشه مامانم ازم میپرسید داری کجا میری؟! میگفتم ولیعصر؛ اونم زود جوشی میشد و میگفت این ولیعصر چی داره که هر بار میری اونجا.آخه مامان نمیدونست بین اون همه شلوغی و ترافیک و صدای موتور و بوق ماشینا، دیدن عاشقانه های دو نفر دیگه و شنیدن صدای خندیدن یه اکیپ دختر و پسر با تیپ های هنری که پسراش موهای فر خیلی زیادی دارن و دختراش موهای کوتاه، چقدر میتونه جذاب باشه. ولیعصر علاوه بر اینکه پاتوق ما جون هاست، بلکه پاتوق عشق ...