پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پرواز بدون توسقوط در خاک بود...زهره تاجمیری...
بهمن مرده بود ششم را زنده کردو زهره ای را به زایش تولد دعوت کرد...که او منم او منم که در آسمان او منم که در زمیناو که خوب مردن را بلد استو یک گوشه به تشریح خود مشغول استاو که بو بر جیفه اش حراماست تا زنده شود گوشت بر تنش نمیشیندتا خورده شود و در کفن زیباستهمچون که در لباساوکه خون منجمدشدر رگ ها جاریست و رگش زنده در خاکاستخوان است او که ششم اش گره خورده بر پنجو بهمنش بر شهریوراو که منمو من که او نیست...