زهره تاجمیری شاعر
«زهره تاجمیری شاعر و نویسنده سپید سرا»من به دنیا آمدم تا امتداد مهربانی پدرم و وارثِ زیبایی مادرم باشم.
در آغوش میکشم زنی را که تنهایی اش به اندازه ی چشم هایش زیباست....
زهره تاجمیری
من چراغی قرمزم
بمان
نگاهم کن
تا سبز شوم...
زهره تاجمیری
هر بار که مرا به یاد می آوری
سینه ام ترک برمیدارد
کاش خرده های استخوان
در خواب هایت را
ببوسی...
زهره تاجمیری
پرواز بدون تو
سقوط در خاک بود...
زهره تاجمیری
با استخوان هایم برقص
روزی آن ها زنی بودند
با گیسوانی طلایی...
زهره تاجمیری
برای مُردنم گریه کن
آنگونه که زن ها به من حسادت کنند
و نامم را فریاد بزن
تا همراه خون
صدایت بر گردنم فرو ریزد...
زهره تاجمیری
چشم ها به تنهایی خودشان را فریاد میزنند
نیازی به لب و زبان ندارند
حتی به بدن و دست...
میتوانند حرف بزنند،ببوسند،
در آغوش بکشند،
متنفر باشند و یا عشق بورزند.
آن ها جزئی از من نیستند..
بلکه یک امپراتوری مستقل هستند.
زهره تاجمیری
آری مُرده ام
اما دستِ جوهرم بلند است،
و این شعرها که میخوانی
حاصل مُردن های پی در پی من
قبل از به خاک رفتن است...
زهره تاجمیری