گاهی دلم شور می زند باران که می زند نگران چشم های توام که بارانی شده و من چقدر بیشتر از همه زیر بارانی که تو می باری خیس می شوم...
بوی قهوه ی چشمانت دوباره قدم گذاشت در کوچه ی بی کسی ام عطر تنت را در گوشه ای از آغوشم پنهان کرده ام دلتنگت که می شوم خودم را بغل می کنم...
کجای زندگی ام ایستاده ای ؟ حس مجهول این روزهایم ، نیمه ات در قلبم ، نیمه ی دیگر هم از مغزی ، که از کار افتاده درون قلبم افتاده ای شب ها ، چشمانم را خواب می برد خودم را اما مدت هاست که باد برده است