مردم همه جا سرک می کشند ! دیگر هیچ جای امنی برای نجواهای عاشقانه و ؛ بوسه های پنهانی نمانده .
من باور دارم روزی مورد عشق واقع خواهم شد . یک نفر از دور دست ها خواهد آمد ، از یک راه طولانی ، دست هایم را خواهد گرفت و به جای دوستت دارم ، بی معطلی خواهد گفت : " با من بمان "
من تو را فراوان دوست خواهم داشت نه به مقدار لازم
آسمان ابری است و ؛ هوا کمی خنک تر از حد معمول . انگار بهار و پاییز در یک کوچه بن بست به هم رسیده اند و دلتنگی پایان یافته , سخت هم را در آغوش کشیده اند و ؛ عنقریب است که بغض گلویشان بشکند و ؛ باران بی...
بیا معادله را برهم بزنیم من برای برآوردن آرزوهای تو جان می دهم و تو برای تحقق رؤیاهای من دل ...
قامتش قامت انسان نبود ! قدش به سرو می ماند ، شانه هایش سترگ و پهن ، ردایی سپید و بلند بر تن داشت و دو بال روی شانه هایش سنگینی می کرد ... چهره اش چون ماه می درخشید و خورشید در نگاهش جاری بود . پلک که می...
دیگر نمی شود تو را از دور دوست داشت ؛ تو باید نزدیک باشی خیلی نزدیک آنقدر نزدیک که سرم روی شانه ات جا خوش کند نه هوایت در سرم ...