گیسو به باد داده ! نسیم شو خیالت را هُل بده به سویم بِدم درمیانه ی چشم هایم تا جاان بگیرم . گیسو رَمیده ! پیچک شو دور تنم و مرا حبس سلول انفرادی خودت کن تسخیر کن ته مانده روحم را تازیانه ام بزن و کشان کشان از کمرگاه...
برگ برگ میریزد پاییز از قامت شکسته ی من ریشه ام از خاک خیالم بیرون زده و آمده دور گردنم محکم شبیه دشمنی که میخواهد ببوسدم. بیدی شده ام که از هر وزشی تنم میلرزد باید به زمستان هم فرصت بدهم مرا به مرگ نزدیک کند به مرگ نزدیک کند...