متن سید حسن سبزقبا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سید حسن سبزقبا
این مرد بر لب گریه را خنده تظاهر می کند
آیینه هم از دیدنِ حالش تحیر می کند
از بس میان کوچه ها آواره ی راهت شده
آن دوره گردِ پیر هم او را تمسخُر می کند
بُغضی همیشه آشنا هر شب کنارِ سفره اش-
نان شبش را در گلو...
بی خودی...
چشم های لیلی ات هم قصه ی لیلی نبود
میلشان نسبت به من جز میل بی میلی نبود
من زیادی محو در رؤیای چشمانت شدم
ورنه تا مرز حقیقت فاصله خیلی نبود
خانه ی دل پایه هایش سست بود و غرق شد
ورنه سیل چشم هایت آن چنان...
در حال بارگذاری...