قربان وفاتم ، به وفاتم ، گذری کن ( قربانی وفای تو هستم، از مرده و جنازه ی من دیداری داشته باش ) تا بوت همی بشنوم از رخنهٔ تابوت (تا بوی تو را از روزنه ی تابوتم تشخیص دهم و جان دوباره ای پیدا کنم)
چون قهوه بدست گیرد آن حب نبات از عکس رُخش قهوه شود آب حیات عکس رُخ او به قهوه دیدم گفتم خورشید برون آمده است از ظلمات
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است...
گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
من هر چه ام عاشق رخسار تو کافر کیشم
خواستم جوهر هندو ز لب تو بر چینم لب تو گفت بچین غمزه ی تو گفت مچین من از این چین و مچین واله شیدا چه کنم ؟
در خم زلف تو پایبند جنون شد دل من بی خبر از دو جهان غرقه به خون شد دل من