جمعه , ۱۶ آذر ۱۴۰۳
زندگی هرچه که سرما به سرِما ریزد باز گرمای امید است که بر می خیزد چشم یاری ز تو داریم فقط حضرت دوست خود نظر کن که غم از خانه ی دل بگریزد...
کاشهیچ گاه عاشق نمی شدمبه خیابان نمی رفتمزندگی را در بساط دست فروشان نمی یافتمو با آن زن کولیدر سطل های بزرگ زبالهتا کمر فرو نمی رفتمو با انبانی از خاطرهبه خانه برنمی گشتم...
هنوز رفتار آب صمیمی استو درخت در تابستانبوسه هایش شیرین می شودهنوز هم یک شاخه گلزنبورها را خوشحال می کند...
باید برمی گشتمدلتنگی را از ملافه ها می تکاندمو با دهانمدستان کودکانم را گرم می کردم...
ظهر برگ های زرد و آزرده رااز آن پتوس زیبا جدا کردمو خودم را از آنچه دوست می داشتمبعدازظهراین گل زعفران بودکه به تنهاییاز شادی سرشارم می کردو به این عصر دلتنگیرنگ می داد...
زخمی عمیق دارد،درخت عمر من ازتبر تنهایی!◇ [برگردان]سِنُ قیل داره،دارِ عمرِ مَاَ تَوَرِ تَنایی!لیلا طیبی...
برگرد ومنِ از دست رفته رابرگردان... ...
مال و مکنت؟! ~♡~ تو را که نداشته باشم، -فقیرترین زن جهانم! ...