پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نام غزل: دلدادگیهرکسی دارد به سینه یک غم پنهان خدادرد قلب ما که شد دلدادگی نزد شمادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقدرد ما درمان ما تنها تویی ای عشق ماعاشقانه کن صدایم عشق من ای نازنینمی تپد قلبم برای آن صدا کردن چرا؟می شود این دل فدایت تا بگویی این سخنعاشقت هستم همیشه می پرستم من تو راآن نگاه دلربایت می کند دل را شکاربوده ای صیادِ قلب خسته ام بی ادعامجید محمدی(تنها)تخلص شعری شاعر:تنها...
نخوان غزل خداحافظیت راتکان نده دستهایت رانگو خدانگهدارردیف بودن الانم معلول بودن توستتو را در قصیده ناسروده ام مدحت کردموصفت کردم...
حوای من هوای دیگر دارددر دلش آدم دیگر داردمرا در شهر بی شعر*با ته مانده تپانچه خونینتنهای تنها گذاشتحوای من هوای مرادر این شهر بی شعر نداشت*شهر بی شهر تضمینی از علیرضا آذر است....
همه جهان به یک سوتو سوی دیگردر سرم فقط یاد توستاین تن و جانفدایتمی نوشم از نگاهتجرعه جرعه محبتمست می شوم ازعطر کلامتمصرع به مصرعیادت را که می خوانممهتابی می شوی بر شب تارم...
امان از دستِ مستِ من شیطنت میکنند هیبرای گرفتن دستانت...