من شکستم تا تو دل را نشکنی، اما چرا
می کشانی پای دل را با خودت تا ناکجا
من شکستم بی صدا اما نمی دانی چه شد
از کنارم می روی بی من چه آسان بی وفا
می روی بی اعتنا از شهر قلب شاعرم
می زنی خنجر به پشتم...
عاشقی
در آخرین زمستان
با کوهی از شعر
با قلمی
با دنیایی از گفته های ناگفته
سکوت عاشقانه ها را شکست
لبخند که میزنی
تبسم کنان خورشید
دست زمین را می گیرد
و متولد می شود صبح
در پس لبخند تو
هر شب غصه میخوریم
من و سیگار
او غصه ی مرا
و من غصه ی تو را
بعد از تو
من و غم و سیگار و لب هایم هماهنگیم
خاطراتت را دود میکنیم
شب از نیمه گذشته
و ما بیداریم هنوز
شاید شاعر باشم
شاعری گمشده
در خیابان شلوغ چشمانت
در پس کوچه های دروغین حرف هایت
اما بی اراده
در هوایت سیر میکنم
مست می شوم
و باز هم
دوستت دارم
تو را به اسم صدا زدم و
شتابان به سویت آمدم
ولی تو برعکس من
شتابان به سوی مدعی قدم برداشتی
آیا
شک داشتی
شیرین ترین و زیباترین زن دنیایی؟
و من
آغشته به خواستن وجودت شدم
حوای من بودی تو
منم آدم تو
چیشد هوای دیگر در سرت پر...
بخاطرت برائت جستم از همه غیر
آخِر
تو هم همسفر شدی با غیر
سفرتان بخیر
حکم تو بود مثل همه باشی یک مسافر
آزاد شدی از بند من
سفرتان بخیر
من نیز بعد تو
با تنهایی هایم خوشم
یک به یک تنهایی هایم را می پوشم
نگاهی به من کن...
عشق را در چشمان تو نوشیدم
هر از گاهی
در دورترین نقطه قلبت قدم زدم
تو را بی صدا صدا کردم
تو را عشق خودم صدا کردم
صدایم باش
صدای بی صدایم باش
تو را جان خودم خطاب کردم
تو را ملکه شعرهایم حساب کردم
اما تو شاه قلبت مرا...
در نهانم عشق تو فرمان روایی می کند
خنده ی زیبای تو دل را هوایی می کند
بر لبم نام تو و در خاطرم یاد شماست
عشق بی حدی که دارم خودنمایی می کند
خنده ی زیبای تو
نخوان غزل خداحافظیت را
تکان نده دستهایت را
نگو خدانگهدار
ردیف بودن الانم معلول بودن توست
تو را در قصیده ناسروده ام مدحت کردم
وصفت کردم
حوای من هوای دیگر دارد
در دلش آدم دیگر دارد
مرا در شهر بی شعر*
با ته مانده تپانچه خونین
تنهای تنها گذاشت
حوای من هوای مرا
در این شهر بی شعر نداشت
*شهر بی شهر تضمینی از علیرضا آذر است.
همه جهان به یک سو
تو سوی دیگر
در سرم فقط یاد توست
این تن و جان
فدایت
می نوشم از نگاهت
جرعه جرعه محبت
مست می شوم از
عطر کلامت
مصرع به مصرع
یادت را که می خوانم
مهتابی می شوی بر شب تارم
(سرم نذر سر سردار بی سر*)
سرش در سرم تا ابد باد
بر لسانم لبیک یا اباعبدلله
نقش بسته الحمدلله
در کرب و بلا ریخته شد ثارلله
می خواهی حُر باشی
در کرب و بلا
یا حمار؟
از بچگی آموخته ام حق را
میدهم در این راه سر را
(سرم...
امان از دستِ مستِ من
شیطنت میکنند هی
برای گرفتن دستانت
بخند که صدای خنده هات عاشقم میکنه دوباره
صدام کن که با صدات عاشق اسمم میشم دوباره
بخند و با خنده اسممو صدا کن، صدام کن
سیرم کن از خنده هات که سیری ناپذیرم
بخند که عاشق خنده هاتم بخند وُ
عاشق ترم کن که عاشق این عاشق شدنم
دستمو...
نخوان غزل خداحافظیت را
تکان نده دستهایت را
نگو خدانگهدار
ردیف بودن الانم معلول بودن توست
تو را در قصیده ناسروده ام مدحت کردم
وصفت کردم
پدر طالقانی
آیت الله سید محمود طالقانی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
طالقانی به زانو در اورد زندان را
این بزرگ مرد هرگز در نیومد ز پا
آن آیت الله است
آن نشانه خداست
اعظم طالقانی
دختری که دارد نشان از پدر
شد اسوه فمنیست در هر دو عالم
آیت الله طالقانی
آن مرد...