چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
جرات ندارد غم، به سمت ما بیایدبا عشق شیرین تو سبز از خنده هستمهرروز من زیباست در این باتو بودنمن در کنارت فاتحِ آینده هستم! شاعر: سیامک عشقعلی...
ای شروع خوبِ هر دفتر شما!باز من دلداده و دلبر شما!عشق شد یک وسعتِ بی حد و مرزاین طرف من، آن طرف دیگر شما! با شما شعرم چه زیباتر شده!کرده ای شعر مرا محشر شما!گفته بودم! باز می گویم و بازاز تمامِ هرچه زیبا، سر شما! بی نیاز و سبز هستم پیش تاندیده ام حتی خدا را در شما!آرزو کردم شما را سال هامن نه اصلا! می کنی باور شما!؟یک کبوتر روی بام من نشستصاحب قلبم شدید آخر شما! شاعر: سیامک عشقعلی...
مثل یک شعرم که خارج می شود از وزنِ خود روزهایی دارم از ویران شدن هم، سخت تر! گاه می خندم که حالم را نپرسی، راستشنیست در دنیای ما، از من کسی بدبخت تر! شاعر: سیامک عشقعلی...
مادرم؛با زنانِ کوچهگرم صحبت بودند،یکی از آن ها گفت: یک نفر هست بگوید آیا!؟ عشق را! چیست!خنده روی لب مادر گم شد!بغض شکفت...آه کشید،گفت: بیچاره سیامک...و گریست! شاعر: سیامک عشقعلی...
مشتاقِ با من بودنی! جوری که باید نیستم!یک روز می آیی ولی، آن روز... شاید نیستم! شاعر: سیامک عشقعلی...
در شراب و شعر و شب، غرقِ شکفتن می شوی!عشق می افتد به سجده، تا تو یک «زن» می شود!شاعر: سیامک عشقعلی...
بعد از این، هرجا که اسم از ما دوتا می آورندبی تفاوت! سرد! دور از هم! جدا می آورند...می سپارم دست هایت را به دستِ زندگیکوچه ها کمتر، کسی را سمت ما می آورند!با هزاران قصه این مردم دل از ما می برندبی فایی را ولی، بهتر به جا می آورند...قدر بودن را نمی دانند! بعد از رفتنت،وقت دلتنگی، عزا با صد چرا می آورند! معرفت جایی ندارد در حریمِ قلب شانروزِ تنهایی برایت ادعا می آورند! بغض عاشق پینه بست از بی کسی، از خستگیعشق را دیگ...
هنوز هرجا که بی تو پا می ذارمشبیه کوه! هستی در کنارمغرورت هم برای من عزیزه!چقد زن بودنت رو دوست دارم!گاهی جای خدا احساس می شی! توو شعرام عطر سبزِ یاس می شی! چه خوبه که هوامو داری هرروز چه خوبه روی من، حساس می شی! هوای تو نباشه خونه سرده!هوات، حال خوشِ قلب یه مرده! روی موهات یه شاخه گل می کارمچقد شعرام تورو زیبات کرده!تو از هر گوشه ی این خونه ماهی!که با زن بودنت، یک تکیه گاهی! جهان بی تو پر از بی راهه می شهنباشی...
خانم! منو یادت نره هرجا که باشیگاهی سرم رو، روی زانوهات می ذارم...امشب قنوتت رو کمی طولانی تر کن! با گوشه ی چادر نمازت حرف دارم! خانم! دلم بدجور غم داره... می بینی؟من آسمون رو با هوات بارونی کردم! گفتی بمونم روی قولم با خدامونبگذر ازم! من راستش... نادونی کردم! می خواستی روشن بمونم مثل چشمهاما سرِ خام دلم، غرقِ هوا شد...من قبله مو توو بی کسی گم کردم و تو غمگین شدی... وقتی نمازِ من، قضا شد...دنیای من تاریک شد با ناامید...
مثل طرح های قاجاری!مثل سیبِ سرخِ تب داری!باشکوه مثل یک دریاهرچه زیباست، تویی! آری!هرچه چشمِ شور، دخترجان!از تو دورِ دور! دخترجان!شعر هرچه هست، تقدیمِ:خدای غرور! دخترجان!مثل کوچه های تبریزی!مثل کوردها دل انگیزی!ای شمالِ خاطرات سبزای جنوبِ زردِ پاییزی!خنده خنده ناز می پاشیکاش کاش! سهم من باشی!صورتت که ماه می مانددستِ عشق کرده نقاشی!بنده ات شدم! خدایم تو!ای دلیلِ شعرهایم تومی شود که مال من باشی؟آرزو شدی ...
باران بهانه بودشاید برای ما...تا بشکفد غزل از بوسه های ما! باران بهانه بود عاشق شویم بازبا خاطرات هم...مثل قدیم... باز...باران بهانه بود تا مهربان شویم!رنگین کمانِ عشقدر آسمان شویم!باران بهانه بود(لطفِ خدای خوب)تا آشتی کنیمبا حرف های خوب! باران بهانه بود تا هرچه مرد و زنراهی شوند باز در یک قدم زدن...باران بهانه بود تا چتر وا کنی! یک جورِ دیگریمن را صدا کنی...باران بهانه بود ...من بی تو...
جان خواستی! دادم! گرفتی تا بدانیمن در قمارِ عشق تو، دلداده بودم! خونم که سرخ از غصه شد، دیدم نماندیرفتی و فهمیدم نه! من... من ساده بودم! یک بار دیگر عشق را از دور دیدمیک بار دیگر با دلم در خود شکستم! من داغ این تنها شدن را قصه کردمتا زنده ام باید بماند پشتِ دستم! هرچند در این بی تو بودن های غمگینهی گریه کردم با خودم هرروز، هرشب هرچند قلبت سنگ شد با شعرهایم هرچند من ویران شدم هرروز، هرشب کشتی مرا با دست بی رحمِ بی غ...
مادر! نگو از خدا دلم خون است!شاید فراموش کرده آدم رادیگر صدایش نمی زنم چون کهاز دست داده ام اعتقادم را 🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
ما اشرف مخلوق و دلگیریم! هر روز...از هرچه لطفت بود ما سیریم! هر روز...دیگر نمی خواهیم اصلا زندگی راچون زنده، زنده، زنده می میریم! هر روز...🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
نگاهم کن تماشایت کنم کهجنون دارم! گرفتارم! گرفتار!شدم آتش فشانی از تمنا تنت را دست شعرم باز بسپارشبم در بی قراری گُر گرفتهنمی دانی خودت هم، ماه هستی!چه بی اندازه با من ناز داریندارم چاره ای! دلخواه هستی!تو طغیان کن به سمتم مثل دریاکه من با موج موهایت بمیرم!در آغوشت بیا با هُرم بوسهلبم را گرم کن تا جان بگیرم!به من نزدیک تر، نزدیک تر شو!مرا درگیر کن با یک اشارهشکوفا می شود با لمس دستتتشنج های احساسم دوبارهصدا...
من هجر کشیدم که شوم شاه! عزیزت!ماند از تو برایم غزلی... آه... عزیزت!در آتشِ زندان غمت، سوختم! اماافسوس نشد یوسف این چاه، عزیزت...🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
از کوچه بازم عطر بغض برگ پیداستبا یاد تو در این هوا، باران دلم خواستاشکی چکید از چشم هایم تا بگوید؛پاییز یعنی: یک نفر ناجور تنهاست...🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
می خواستم شعری بخوانم، خوش آمدی!امید من! آرامِ جانم! خوش آمدی!دلگیر از نامهربانی ست، بغض منبنشین کنارم، مهربانم! خوش آمدی... 🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
خشک بودم در کویری از نیاز می شدم تکرار در بغضم و باز...دردهایم اشک می شد در نماز روزها با مرگ... شب ها شعرسازحکم صادر کرد چشمانت به نازباتو شد دنیای من، مشمول عشق!ناز لحنت برد هوشم را و بردراستش دل در دلم یک لحظه مردآن نگاهت کار بر دستم سپرد!عطر اعجازی مرا در خود فشردتیر احساست به قلبم تا که خورد...آمدی ای بهترین مسؤل عشق!وسعتم از باغ و گل آکنده شد عشق در آئینه ها بالنده شدشعرهایم روشن از آینده شددردهایم در کنارت...
غم سرخی به دلم ماند، بگویم خوب استتو فقط شعر مرا هم که بخوانی، کافی ست!بروی، بی تو بمانم و بمیرم؛ اما به خداوند قسم این، خودِ بی انصافی ست!🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
گرچه من در جنگ، با دنیا و تقدیرم هنوزدر خیالاتم برایت باز می میرم! هنوز...قسمتم هرگز نشد آغوش گرمت، خوب من!راستش بدجور از این عشق، دلگیرم هنوز!گاه می بینم تو را از دور؛ اما بی صدا!دوستت دارم! دلیلش را نمی دانم؛ چرا...آمدم دریا شوم در وسعتت، دریای عشقآخرش شد سهم من، این گریه ها این شعرها دست من از زندگی، بی دست هایت سرد شد!بی تو یک اردیبهشت از دست غم ها، زرد شد!من به قدری حرف هایم را به اسمت گفته امنیستی اسمت ولی، با دفتر...
ای کویر خشک! باران می رسدغصه های ما به پایان می رسدگرچه چاه غم، پر از آوارگی ستآخرش یوسف به کنعان می رسدشاعر: سیامک عشقعلی...
بلایی به سرم آوردم این بارکه هیچی رو لبم، خنده نمیشهدیگه مثل قدیما شوق چشمامبه فکر لمس آینده نمیشه!چه روزایی رو بی تو باخت این مردنمیگم که بدونی چی کشیدمخودت خواستی قفس زندون من شهمن از رویای عشقت دل بریدم!دوباره طرح لبخند قشنگت...شکستن در سکوتم، شکل دریاست!تورو می سپارمت دست خدایی که دستاتو برای من نمی خواست!ترانه سرا: سیامک عشقعلی...
من، کوچه، دردی بی عبور...این بغض دارد طعمِ گور!دلتنگ چشمان توامدر غربتی تاریک و کوربیزارم از هر فاصلهشد بی تو بودن حرف زوربا اشک هایم، باز هممی بوسمت از راه دور...شاعر: سیامک عشقعلی...
گریه کن! به حال این شاعر زخمی که هنوزآسمونش پره از هوای سرد رفتنت!اونی که به پای موندنت، نشست و تا ابد حتی یک لحظه نخواست که بشه مردِ رفتنت...سیامک عشقعلی...
دلدار می آید دلت، می لرزد از شرمی عجیباز اشتیاقش باز هم، بی پرده زیبا می شوی!عاشق که باشی روز و شب، بی تاب هستی مثل تبهرقدر هم پنهان کنی، یک بار رسوا می شوی!شاعر: سیامک عشقعلی...
ای نبودت، انهدام زندگی!عطر دستانت، سلام زندگیخوش نشستی بر دلم! زیبای من!دوستت دارم به نام زندگیشاعر: سیامک عشقعلی...
دلم مثل قفس، با بغض و بارونتو تنهایی این ساحل می خونهیه دریا اشک تو چشمامه/ این بارمن آغوش تورو دارم بهونه...برای خواب این شعرای غمگینبوی پیراهن تو باشه بسه!منم تنهاترین عاشق که خسته ستسرم رو دامن تو باشه بسهکجای قصه خوابت برده که عشقمنو بی وقفه دست گریه دادهتمام سهم من، از تو؛ چه تلخه!یه سایه پشتم اینجا ایستاده...بدون تو می پوسم مثل یک گورباید برگردی تا از غم نمیرمنشو از من جدا، این التماسهکمک کن باز دستاتو بگ...
به سرم زد که خدا را بکشمسایه اش از سر ما کم بشود!که جهان پاک شود از غم و آهکه خداوند خود آدم بشود...شاعر: سیامک عشقعلی...
تو تنها نیستی بانوی خوبم!حقیقت هرجا باشی کوهه پشتتزمین پیش وقارت سجده کردهکلید زندگی داری تو مشتتکی گفته تو کمی؟ باور ندارم!بزرگی! مثل دریایی همیشهتو لبخند آفریدی رو لب عشقخدای دوم مایی همیشه!در اوج روزهای بی طراوتتو زیبایی رو بی اندازه کردیگرفتی کهنه گی هامونو از ماشکفتی روشنی رو تازه کردیتو یک تفسیر سبزی از سعادتکه جاری سمت فردا مثل رودیجهان هرجا که تاریک از جنون شدتو خورشیدو برای ما سرودیعطوفت، یادگار...
دنیای من، یک روز هم درگیر آرامش نشد! لعنت به رسم زندگیوقتی که تاست شش نشد!شاعر: سیامک عشقعلی...
شاعر شدی که کوره ی اندیشه باشیبا عشق و با حقانیت، هم پیشه باشی• شاعر: سیامک عشقعلی...
خسته ام! خسته تر از خستگی و پانشدن! گور دردم! پرم از غربت و پیدا نشدن!مثل یک قطره که عاشق شده در چشمه ی آب می رسم آخر هر قصه، به دریا نشدن!• شاعر: سیامک عشقعلی...
من طاقت درد نبودت را ندارم با مرگ شد این غم برابر، بی تو هستم! می بوسمت! می بوسمت! از دور حتی این روزها، یک جور دیگر، بی تو هستم... شاعر: سیامک عشقعلی...
انقلابی که شدی رهبر آن، فاجعه کرد نام این حادثه را گفت کسی، جنبش عشق! دین چشمان تو را که شنید، عاشق شد من مسلمان شدم از درک همین ارزش عشق! مرز احساس مرا، خوب شکستی در هم امپراتور تویی! هر قدمت ارتش عشق!شاعر: سیامک عشقعلی...
ماه من! در قفس پنجره ها، گریه نکن! غصه نخور!می رسد آخرش آن فصل پر از خنده ی ما، غصه نخور!شاعر: سیامک عشقعلی...