شک ندارم یار من سر رشته اش موسیقی است بس که با احوال من ساز مخالف میزند
شک ندارم که بگویم آن شب هنگام پوشیدن لباس مرا یادت نبود نمی دانستی وقتی قند را بر سر تو و دامادت می سابیدند ابرها را بر سر من نگون بخت می سابند نمی دانستی وقتی مردم دعای خوشبختی تو را می خوانند انگار مرگ مرا می خواستند نمی دانستی...
آسمونم دلش غصه داره حق داره هرچی امشب بباره جای برف باز می شینی کنارم مطمئنم دیگه شک ندارم شک ندارم توام فکرم هستی..