پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می روم شاید کمی حال شما بهتر شود می گذارم با خیالت روزگارم سر شود...
تنها تو بودی که می خواستمغروب را برایت زیبا کنمو رازهایم را بدانیو رازِ رازهایت را بدانم،می خواستم آینه ام باشی که هروقت زیبایم در تو بنگرمو زخم هایم را پیدا کنم...می خواستم اجاق تو را گرم کنممادر پسرت باشممادر دخترتوارث کتابخانه ات،می خواستم برایت ترانه بخوانموقتی پرنده ای در شعرت تخم می گذاشتو لانه اش را گم می کردو تو اندوهگین میشدی،می خواستم بر تو ببارموقتی جنگلی در دلت آتش م...
جایی نرو ! بچرخ فقط در مدار من !ای ماه …! ای ستاره ی دنباله دار منباید جهان و نظم قدیمش عوض شودهر کار می کنم که تو باشی کنار مندادم عنان زندگی ام را به عشق تواز اختیار عقل گذشته است کار منچون سنگ کوچکی ته یک رودخانه اماینگونه است در غم تو روزگار منحالا بیا و مثل نسیمی عبور کناز گیسوان مضطرب بی قرار منحالابیا و ساده ترین حرف را بزنپایان بده به سخت ترین انتظار من …!...