بگذار دیدنی بشود با تو خلوتم ...
سایه ات را از مدار رو سیاهان بر مدار ماه از شب بر نمی گیرد نگاه خویش را
هر سال مرا با تو به یک لحظه گذشته است هر لحظه گذشته است مرا بی تو به سالی
خوشا سیاست ابروی تو که از چپ و راست... گرفته کل جهان را بدون خونریزی...!
تا در قلمرو اش نگذارد کسی قدم با بوسه روی پیرهن من نشان گذاشت
درخت خشکم و هم صحبت کبوترها ... تو هم که خستگی ات رفت ... می پری از من !!!!
تا کی ورق ورق کنم این سررسید را؟ چون کودکی رسیدن سال جدید را با دست زیر چانه تو را آه میکشم چون غنچهای که آخر اسفند عید را
زمین، عروس شد و آسمان به حرف آمد چه شادباشی از این خوبتر که برف آمد
جغرافیای کوچک من بازوانِ توست ای کاش تنگتر شود این سرزمین به من
خانه ی دل را تکاندم خانه ی دل را تکاند... من به دور انداختم بدخواه او را... او........ مرا
دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار
لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم تو مرحمت کن و با بوسه ای تمامم کن
باز هم تسبیح بسم الله را گم کرده ام شمس من کی می رسد؟ من راه را گم کرده ام طره از پیشانی ات بردار ای خورشیدکم! در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام در میان مردمان دنبال آدم گشته ام در میان کوه سوزن کاه را گم...
زمین، عروس شد و آسمان به حرف آمد چه شادباشی از این خوبتر که برف آمد؟
ﻟﺒﺨﻨٖﺪ ﺗﻮ ﺑﺎ اﺧﻢ ﺗﻮ زﯾﺒﺎﺳﺖ، ﮐﻪ ﭼﻮن ﺳﯿﺐ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ و ﺑﺎ ﺗﺮﺷﯽ دﻟﺨﻮاه ﻋﺠﯿﻨﯽ
ای آینه! هم صحبت من باش که دیری ست بی سنگ صبور است دل تنگ صبورم
با حوصله ی تنگ و دل سنگ چه سازم با دوست و بی دوست
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم... اندوه بزرگی ست چه باشی،چه نباشی...!