سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
غنچه چون می شکفد،ابر می بارد و خیس می کند لب هایش را،با نم نم باران بهاری.شعر:علی نامو برگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
غنچه ای بر لب باغچه،تنهایی اش راگریه می کند... رها فلاحی...
میان گل هاغنچه ای ست،که هنوز لبخند زدن را یاد نگرفته... رها فلاحی...
نامت تا بر زبان با من است سودای تو دیگر نام من است ز سودایت زخمی ز بالان خوردغم نباشد گوهر غمی چون تو من استگفتی گر روزی نباشم فراموشت شوم از من بر نیاید نام تو بر سینه کفن است تار های نفسم با غم تو درگیر است فرشته وصال امشب به مداوا رفتن است درد و رنج جوانی کشیده ام تو را دیده ام می خندی و نفس باشد ،امشب مستی من است عزیزحسینی...
زیر تار گیسوی تو دنیا بمیرد گُنه ز جانب من دنیا بمیردبر مرکب عشق تو گشته ام قوبخند که قوی تنها زیبا بمیردهر شب به هوای تو گرفتارم هرکه مجنون شما گشته ها بمیردبر دیده ی تو دائم شدن شاعر با تو سعدی حافظ مولانا بمیردبانوی غزل هستی من چشم به راهت عزیزتو شاعر این قرن غزل ها بمیردعزیزحسینی24/6/1402...
نمی دانم چه روز از هفته ،ماه و سال است که این نوشته را میخوانی ، بخوان و بدان زندگی بدون تو سرما خورده است .امروز شنبه ۱۸ ادیبهشت سال ۱۴۰۲هست که بنام عشق مینویسم به نام کسی که با خیالت کفش های عشق را به پا کرد و در راستای تو ،طاقتش به یک چوپ کبریت رسید.به راه افتاده ام با کفش های پینه دوز و کوله باری اشک بر دوش ،میخواهم بروم از این شهر ،شهری که هر بند بند نوشته های من اثر اوست ،میروم اما اینبار خودم را در شهرت جا نمیگذارم ،نمیخواهم زندگی تو...
سکوت چون دم نوش نعنا مدتهاست دگر در من دم کشیده ست مدت هاست که سکوت مرا در انحنای تو به خود وا داشته در گذر ایاموقتی نیستی چیزی به نام تو ،در من می گریددر این منزلگه تو کیستی...؟!که چنین و چنان مرا به سکوت وا داشته است...!؟چیزی برایم جاذبه ایی ندارد نه کتاب ، نه دوست ،نه خانواده ، نه کسی که مرا درک کند من گم شده ام ،مرا پیدا کنمیخواهم مدتی تنها باشم نمی دانم چقدر می خواهد زمان ببرد یک ثانیه ،یک دقیقه ،یک ساعت ،یک روز ،یک ...
چکّه چکّه می چکد آه از لبِ پروانه وغنچه غنچه باغ را اِنکار باقی مانده استرضاحدادیان...
ابرو کمان چشم مدهوشت گلوله ستغنچه ها از لب خاموشت گلوله ستبرای کشتنم عطر از تنت بسانارها از زیر تن پوشت گلوله ست...
تا غنچه بخندد و پر از ناز شودتا صبح جهان دوباره آغاز شودای عشق بیا هلهله انداز به جانتا گلشنِ دل از تو پر آواز شود-بادصبا...
درود بر شرف ابر ها که می گریندبرای اینکه دمی غنچه را بخندانند...
صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی...
چو غنچه گر چه فروبستگیست کار جهان تو همچو باد بهاری گره گشا می باش...
دل آدم عین یک باغچه پر از غنچه استاگر با محبت غنچه ها را آب دادی باز می شونداگر نفرت ورزیدی غنچه ها پلاسیده می شوند.سیمین دانشور سووشون...
باغبان روزگار، گل را معطر می کند تا مشام جان ما را پر کند بوی بهار....پس بیا چون باغبان روزگار، در دل هر رهگذر، یک غنچه ی لبخند کار.....حجت اله حبیبی...
مرا ببوس تا دهانت غنچه تر از غنچه شود....habibi.H...
آرام دهان غنچه ها را بوسیداحوال تمام سیبها را پرسیدیک کاسه آب دست فروردین بودپشت سراسفند وزمستان پاشید......
هوا برفی زمین بسیار سردستمعابر خالی از هر هرزه گردستندارد وحشتی از سوز و سرماگل یخ، بار دیگر غنچه کرد ست...
مادرممثل بهارگوشه ی پارچه گل می دوزدنخ گلدوزی او کوتاه استمادرم میترسدغنچه ها وا نشوند... عمران صلاحی...
سر به هم آورده دیدم برگ های غنچه را اجتماع دوستان یک دلم آمد به یاد....
مثل فرشته ها شده ای احتیاط کنزیبا و با صفا شده ای احتیاط کندرهای بی قراری پروانه بسته نیستای غنچه ای که واشده ای احتیاط کندیدم کسی که رد تو در باد می گرفتدر باد اگر رها شده ای احتیاط کناز حالت نگاه تو احساس می شودبا عشق آشنا شده ای احتیاط کنمی ترسم از چشم بد این حسود هاتفسیر رنگ ها شده ای احتیاط کنوقتی طلوع می کنی از پشت پنجرهقابی پر از بلا شده ای احتیاط کنچندیست من عاشق این زندگی شدمحالا که جان م...
یک روز که پیغمبر ص از گرمی تابستان همراه علی ع میرفت در سایه ی نخلستان دیدند که زنبوری از لانه خود زد پر آهسته فرود آمد بردامن پیغمبر ص بوسید عبایش را دور قدمش پرزد بر خاک کف پایش صد بوسه دیگر زد پیغمبر ص از او پرسید آهسته بگو جانم طعم عسل...
شعرِ بهارغُنچه کرد در دفترم نوروز که آمد ........
تا کی ورق ورق کنم این سررسید را؟چون کودکی رسیدن سال جدید رابا دست زیر چانه تو را آه میکشمچون غنچهای که آخر اسفند عید را...
سالها بعدشبِ تولدتوقتی شیشه یِ عینکم را هااا میکنمزیر چشمی حواسم هستبی هوا شمع ها را فوت نکنیلب هایت که غنچه شدصدا میزنمآااااای قلبم!تو و بچه هایمان میترسیدمیرسید بالایِ سرممیخندم و میگویم:آخ از این لبها...با عصبانیت میگویی:دیوانه...و نمیدانی این دیوانه مرا تا تولدِ بعدی ات زنده نگه میدارد!سالها بعد...سالها بعد را با تو دوست دارمحتی در خیال......
دیدمت با یار بودی ، از نگاهش شوق میریختدیدمش دستت گرفته ، گو که رود از چشم میریختدیدمت بردی رخت را سمت گوشش بهر نکتهدیدمش تا نکته گفتی ، از لبانش قند میریختدیدمت بستی دو دیده غنچه کردی لعل خود رادیدمش ک بعد بوسه ، هی عرق ، هی شرم میریختدیدمت خوشحال و شادی ، هیچگاه اینطور نبودیکاش من بینا نبودم،از دو چشمم خون میریخت...
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکنددیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند...
.جمال سرخ گل در غنچهپنهان است ای بلبلسرودی خوش بخوان کز مژدهی صبحش بخندانیم...
باز شدن غنچه های مهر، خزان را به دست فراموشی می سپارد....
دعوت کن از سرچشمه ها،گلپونه هارواز دشت ها از دره ها،بابونه هاروبسپار بارون رو سر ما گل بریزه“بادا مبارک” از لب بلبل بریزهخورشید باشه،ابر باشه،ماه باشههر غنچه ای با جشن ما همراه باشهبفرست این شعرو به هر کس آشناتهباید پر شادی کنیم این خونه هارو...
دل ما هر چه کشید از تو کشیدهرچه از هر که شنید از تو شنیدگر سیاه است شب و روز دلمباید از چشم تو، از چشم تو دیدغنچه از راز تو بو برد، شکُفتگل گریبان به هوای تو دریدموج اگر دعوی دریا داردگردن ناز به نام تو کشیدخواب سنگین ز سرِ صخره و کوهرنگ از روی شب تیره پریدروشن از روی تو چشم و دل روزصبح از نام تو دم زد که دمید......