در را باز میکنم پنجره را باز میکنم احساس اسارت اما رهایم نمیکند این خانه را انگار از آجرهای یک زندان ساخته اند
زیبایی همچون پراکندگی یک ایل در کوهستان همچون گذر یک رودخانه زیبایی همچون قایقی در غروب یک دریا همچون قطاری در عمق سبز یک دره زیبایی همچون رقص دود سیگار _ در زیبایی ات رفتنی نهفته است _
عزیزم از من نپرس اجناس کدام مغازه زیباتر بود من تمام مدت در شیشه ویترین ها خودمان را تماشا میکردم
انگار که خداوند معشوقه ای داشته باشد انگار که معشوقه اش ترکش کرده باشد انگار که خداوند تو را در لحظه ی تنها شدنش آفریده باشد زیباییِ تو غم انگیز است