پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اگر تو را بخواهد با همه یِ دین و دنیایش؛خرابی هایِ روزگارانش کنارت می آید؛می ماند...تمام نمیشود از تو.و برایِ بدست آوردنت با همه ی دنیا میجنگد.اگر تو را نخواهد...از عالم و خاتَم ؛سپاهِ عظیمی میسازد در راسَ ش قرار میگیرد و همه شان را ملزم میکند که تک به تک؛و یک تنه با تو بجنگند.اینجاست که معادله یِ عشق؛به همین راحتی حل می شود...
هر جا که دل شکسته ای بود بیا یا شد زنی از فاصله نابود بیاتا کی به تمام زندگی پشت کنمای مرگ بر این نبودنت زود بیا ثریا صفری...
عشق وجود دارد...فقط بعضی ها مثل آیدا می مانند و شاملو میسازند...اما بعضی ها مثل ثریا میروند و شهریار را میکشند......
یک روز می آیی تو هم مثل ثریا در پیری یک شهریار قد خمیده...
یک نفر آمده دنیای مرا سبز کندخواب و بیداری و رویای مرا سبز کندو به یمن نفس سبز و اهورایی عشقاز سرا تا به ثریای مرا سبز کند...
این روزا عمر عاشقی دوروزهایشالا پیر عاشقی بسوزهبلا به دور از این دلای عاشقکه جمعه عاشقند و شنبه فارغ!گذاشته روی میز من، یه پوشهکه اسم عشقهای بنده توشهزری، پری،سکینه، زهره، ساراوجیهه و ملیحه و ثریانگین و نازی و شهین و نسرینمهین و مهری و پرند و پروینچهارده فرشته و سه اختردو لیلی و سه اشرف و دو آذرسفید و سبزه، گندمی و زاغیبلوند و قهوهای و پرکلاغیهزار خانمند توی این لیستبا عدهای که اسمشون یادم نیست...