امشب ماه به آغوش آمنه خواهد آمد و جهان در نور خواهد درخشید صدای پر و بال جبرئیل می آید نامش ستودنی است محمد(ص)
ماسک اپیدمی تکراریست ما عمریست که ماسک می زنیم از درب خانه تا قلب آدمها ناقلیم و سینه به سینه همدیگر را بازی می دهیم
تو در خیالم رقصیدی و تمام کافه های شهر تخته شدند
پائیز همینکه مرا زائید برگ هایش ریخت
آغوش تو فصل پاییز است عروس پاییزی نگاه که تمام شود می ریزی
من همیشه کم داشته ام! یکے شبیه تو را
مهریه ات یک جلد کلام الله مجید یک دست آیینه و شمعدان یک دل سیر بوسه حالا تا مے توانے ناسازگارے کن
به امتداد هر دستت قامتی افتاده آب شرمنده شد از مشک چال گونه هایت عباس
بند قنداق تو همان روزه ی شب هفتم بود و یک مشت خون که به آسمان پاشید باران متولد شد چقدر امشب گلوی تاریخ درد می کند
حس خوبیست کنار تو بودن گویا شبنمے بر لبم مے بارد
مرد که باشی می فهمی گاهی فقط دو حرف تمام دنیایت می شود زن
چه بیهوده گفته اند که تو در کنار سری تو همان یاقوت شاهنشاهی تاج سری همسری
چقدر خسته ام رفیق فرهاد نیستم که کوه کنده باشم من فقط خودم هستم که از تو دل کنده ام
آرزوهاےت که جاے خود دارد تو به من یک رسیدن بدهکاری
تو تنها ترینی میان این دو سینه ی من
تمام یک مرد میان دامن گل گلی یک زن خلاصه می شود پر از آب و هوای مدیترانه ای یک بوسه
بیچاره مادربزرگ یک کاسه آش نذری آورده بود اما یک نسل عاشق را زائید
درست همان لحظه که غرق آرزوهایت هستی ساحل ،زیر پایت را خالی می کند خوب غروب را نگاه کن شاید آه و بغض مرا ببینی
آقا جان خدا بیامرز راست میگفت کار این زنها بر عکس است می گویند دوستت نداریم و روسری گلگلی هدیه ات را سر می کنند
زن ها رو بهتر از خودشان می شناسم همینکه عطر میرنی دلواپس می شوند
چقدر غمگینی تو درست مثل زنی که درد، آبستن است و اشک فارغ می شود
باز شب آمد و دلتنگے و ماه از چشمان تو چهارده خواهد شد.
تو ناز مے کنے و چال گونه هاےت از شعرهاے من زیباتر مے شوند.
پدرم فشار خون داشت من هم دارم نسل های بعد از من هم خواهند داشت بیچاره ایم اما همگی تقاص بوسه های یواشکی عزیز جان به پدر بزرگ را پس می دهیم