جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
وقت است که بوی بهشت در زمین جاری شود و تو، بانوی عرش، پابه زمین بگذاری و نظری بر عالمی بیندازی و نور خود را بر این عالم بتابانی.وقت است که حرفهای ناگفته با مادرت را بی هیچ واسطه ی بگویی و خاکروبه ها را از صورت پدر پاک کنی. وقت است بانوی باشکوه بهشت، بی هیچ استقبال و شکوهی، به زمین خاکی بیاید و خدا از این روی، فرشته ها و زنان بهشتی را بفرستد تا به جای مرد غفلت زده، به تو خوشآمد بگویند، آنها که در بهشت بدرقه ات کردند و خدا میخواست که تو...
نامت چه آسان بر لبها مینشیند و یادت، چه داغها بر دلها مینشاند. نامت که می آید، ذهنها لحظه های درنگ را میدوند و... میروند به کوچه ای گم شده و متروک و تنها انگار میبینند تو را؛ با جامه ای رنگین و سرخ فام، از خون و خاک. بازویی کبود که هماره بوسه گاه پدر بود. نامت که می آید، فرشته ها می آیند به شاعران الهام دهند، تا از تو حرف بزنند. بَعد، شعرها را میبرند به آسمان. خاک، حرفِ تو را نمیزند و خاکیان. اصلاً نمیتوانند از تو حرف ب...