روزی خواهد رسید
که تمام تحرک ترد طبیعت
با بوی اطلسی
در ما رشد کند
و کنار باریکه ای از روز
که از شب به دور مانده است
در پهلوی آجرهای ریخته ی این میانه ی خاور
سررا برگردانیم
و در جهت جغرافیایی یک دوست داشتن
تکرار شویم
نمی دانم
روزی خواهد رسید
عزیز من
که در دالان های قلبم
صدای قدم های تو
به تپش افتد؟
می دانی
با این تاریخ یخ زده
کافیست پنجره را ببندیم
و ما
به روابط طبیعی اجسام بر گردیم
این روزها
عبور موسیقی غمگین را
درتن حس می کنم
وقتی ما بین خطوط باران پنهان می شویم
براده های شکسته شده ی غم
روی زمین غلت میخورد
روزی خواهد رسید
که ما
میانه ی خاور
از لکه های سیاه مرکب بیرون زنیم
نمی دانم
حالا که من در خانه ام
تهرانم
تهران.
زیر گیوتین ماسک لعنتی...
ZibaMatn.IR