پنجشنبه ها به خاکِ دلم می روم به بغض شعری زِ عشق، از غمِ تو خیرات می کنم
بی تو هر ثانیه یک سال ، زِ عمرم کم شد...
مگرم بمیرم آن دَم که جدا شوم ز یادت
من که اسیر گشتهام با نگهی ز چشم تو از چه دگر به قلب من نیش و کنایه می زنی
دل به غمت سپرده ام زخمه ی عشق خورده ام باز ولی نبرده ام یاد تو را ز سینه ام
این دل که به یادت همه دم مست و خراب است گر بر سر آغوش تو می بود چه می شد ؟