دوشنبه , ۱۹ آذر ۱۴۰۳
دارد بوی (تو) می آیدنمیدانم چه کسی تو را به خودش زدهکه مرا یاد لاله های گوش تو می اندازدیادت می آید؟من اسم این عطر را گذاشته بودم( تو)اما روی شیشه اش نوشته بود(آنجل)محمودرضا عزتیاز کتاب پلیور زرد...
بر ریل های پیر برایم غزل بخوانسرتاسر مسیر برایم غزل بخوانبگذار سر به شانه ی تنهاییم عزیزای ماه سر به زیر...برایم غزل بخوانمانند ابر دور تن کوه من بپیچبانوی تن حریر برایم غزل بخوانمن یک قطار دربه درِ بی مسافرمدر کوه و در کویر...برایم غزل بخوانبی تو چطور میشود از دره ها گذشتدست مرا بگیر...برایم غزل بخوانمحمودرضا عزتیاز کتاب پلیور زرد...
عشق...عنکبوتی بی رحم استکه همه ی ما را تور میکندهمه ی ما عاشق میشویممن...عاشق توتو...عاشق اواو...عاشق اوعزیزم...عشق وحشتناک استعشق همیشه یک سرش میرسد به قافمحمودرضا عزتیاز کتاب پلیور زرد...
از من نخواه به (تو) بگویم (شما)شما که مرا دوست نداردمن که شما را دوست ندارممن تو را دوست دارمتو از اول هم تو بودیبه خدا که بعد از این همهیچ شمایی تو نخواهد شدو...تودیگر هیچ وقت برای من شما نمی شویاز کتاب پلیور زردمحمودرضاعزتی...
اگر تو توانستیدوست داشتنی نباشیمن هم سعی میکنم دوستت نداش...نه نهنمیتوانم دوستت نداشته باشمدوستت دارمدوستت دارمدوستت دارماز کتاب پلیور زرداثر محمودرضاعزتی...
نگاهم کننگاهم که میکنیانگار از سفری طولانیبه خانه ام برگشته اماز کتاب پلیور زردمحمودرضا عزتی...