سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
فلک مطلا گشت از صیحه و نورشب میلاد مَهی زیباست، چو حورغمَم سر شد، دل ما هم بیاراستثنای ربّ برآرم بر این شب و سور...
گشته ام غافل زتو عاری زدردم یا پس دوری، مستِ خاک سردمای بلایت جان ما، دورت بگردمگشته ای در غم چرا؟ ای کوه دردم...
آرام ما، ای جان مادل در پی ات، جانان مادفتر مرا، شعرم توراستطوفان دلُ و باران ما...
باور کس، از بدش بدتر کنمخاطر تو، این دلم پر پر کنمانگ رسوایی به این عالم زنمآرزویم حال تو کمی بهتر کنم...
از چه گویم بحر تو ای بی وفااز لِسان عمر رفته یا تلخی جُور جفابی وفا بودی و تو رفتی از پیش ماقوت ما خونابه گشته، کنج این دارالشفا...
قدر دل پای سکوتش ننویسبگذر از ما، سوز به عشقش ننویسرانده ام، هیاهوی دلم را چه کنمحرمت عشق بدار صوفی و آبش ننویس...
مُلک دنیا برود دخمه گورت بنهندرفته آن یار نکو، همدم مورت بنهندنایب دهر تویی تا که عزلت بُکنندرفته آن شُوکت تو پا به رویت بنهند...
رفتی به زیر باران در موسم بهارانحالی ز ما نماندهای صورت نگاران...