متن مراغه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مراغه
بغض شدی، شعر شدی بر دل ما
بگذرد... دو سه روز عمر، یار سنگدل ما
شاعری خیره سرم باز مرادم دل تو
غزل و شعر شوی ای پریشان دل ما
خون نکن این دل پُرخون ما
سرخ شده صورت گلگون ما
خصم شده قوت فرا روز ما
آه از این عمر چو هامون ما
درد را ز هر سو نویسی باز درد است
درمان گر ز آخر نویسی نامرد است
درد و درمانش نجوی از هر که ای
هر دلی محرم نگردد گرچه مرد است
کو کجایی ای رفیق دل و تنهایی ام
بی تو مانده ام و این دل شیدایی ام
ما به هیچی این زندگانی ساختیم
نیستی کجایی برون شو پیدایی ام
دل تنگ اویم آسمان به دلم ابری
به حال دگر اَم، کِتابت ز تو شعری
دلخوشم تو تنها، بخوانی شِعرهایم
جمله به اشک بِگریم گر تو پذیری
آمدم جانا جانانه دل در ره ات قربان کنم
آمدم به بوسه ای، تجدید عهد پیمان کنم
لؤلؤ نابُ سپیدی رخشان به دریای دلم تو
آمدم مانم دلا عشق خود نثار ایشان کنم
سَلسَبیل و آن چِشمه آب حیاتی دلم تو
آمدم با تحفه ای تقدیم ز جان جانان کنم...
مست مستیم، شب نشینی جمع مستان می رویم
باده خورده دل ستانیم، می به دستان می رویم
شب شبی تک، بی خیالیم جمع دوستان درگه ایم
غم به دهر نیست ما، چون جمع یاران می رویم
همه را شب به چشم، گاه خواب برد
من و یارم به اشکِ چشم سِیلاب برد
مهر شب را شب نوازان بیدار آگهند
دل ز سیاهی، رخ یار چو مهتاب برد
نازنین مه اختر و گُل پیکر من
لیلای منی یارا، قلبِ لَشکر من
مهری تو دیده دل پر شررم را
جانان منی، امیرُ و سَرلشکر من
راوی تویی عارف دل بی خبرم را
هم شُورِ منی رای و نظرُ فکر من
آهوی چابک گریزا صحرای دلم را
شیرین عسلی ناز...
ای خاک غافل مشو از یار من
نهاندی درون خفته دلدار من
همه دنیای من بفدای حی او
نشد مهرش به دل خونبار من
کاش آغوش خاک، دل من بود
به اشک خون زِ دل غمبار من
گوهر جانَم خفته در بر توست
قعود به مدفن، دلِ اشکبار من
سرد...
نازنینم جرعه ای عشق مرا نوشم ده
وز این افسرده حالی مرا فراموشم ده
ما اسیر دیار دلنوازان همچنان همرهیم
یارا صوفی پاکبازم خرقه و پاپوشم ده
ابر بارانم، اشک اشکم حکایت می کنم
این زمانه عمر، گریان شکایت می کنم
اشک ما ریخت، چو خون به دلم رفت
عصیانِ سیل غم زِنهار، هدایت می کنم
این دل اسیر، دل دریایی تو دلدار
جویای توام نازنین ورطه غرقاب
ساحل نداری جانم اقیانوس عشقی
کشتی به طوفانم، یارا مرا دریاب
آن دل که نازنینی دل به جویایی توست
به شور شرر هر نکته به شیدایی توست
آن بلبل مست که هر دم به دامت اسیر
مشتاق به شکار به قوش صحرایی توست
جانان من، شیرین گل زیبای من
خواب و بیدار تو، یار طناز من
سامان من، خواب به رویای من
زیبای من، دل را چنگ و آواز من
ای دلربا دلکش مرا، سودای من
غم غربت مهجوریم لیلای من
کی کجایی؟ افتاده ام غمخوار من
بی خبر از حال زار من، لیلای من
شهد ناب، نوشین گل شیدای من
نوشدارو مرحم دردم، لیلای من
گل به چهره، نازنین رعنای من
گل ستانم از برایت لیلای من
دشت را...
در کوی عشق بازان، ما را گذر نباشد
این یار بی وفا را، طعنه حذر نباشد
پروانه ام پری را، سوزان ستم نباشد
فرجام عاشقی را شیرین چو غم نباشد
کاش می شد فهم تو، دِل مرا افکار بود
با همه بود نَبودم عاشق و غمخوار بود
صوفی چای جمع آن عشقبازان بی خیال
چِشم دل محبوب را، بر ضمیرم پندار بود
رفته ام از یادها، هان دل فراموشم مکن
این چراغ، جمعه شبها خاموشم مکن
ما که رفتیم نازنینا مانده اش عمر تو
نیستی با اشک خود غم به آغوشم مکن
نازنینم ای مهربان جویای من
ماهی تنگم شوق دریای من
شوق دیدار تو برده جانان من
کی کنی آزاد آرزو رویای من