متن علیرضا مرادی شیخ جان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علیرضا مرادی شیخ جان
اسیر بند تو، بس بی قرارم
فغانِ دوریت، از دل برآرم
مرا یاد تو در دل غمین است
کجایی رفته ای دُردانه هزارم
نوبهار آمده است، نوید این حال دگر
فال نیکش بزنید بر این سال دگر
صحّتِ حال از خرمی دل ماست
دم غَنیمت شُمرید از فرجه و اقبال دگر
دل را دگر دلدار نیست
ما را دگر غمخوار نیست
هر دم مرا ، یادم تو را
او خفته و بیدار نیست
صورتِ لطف خدایی مادر
پرتوی از نور سمایی مادر
من بدان آگه نباشم شعر تو
کوثرُ و مهرِ آن کِبریایی مادر
درد را ز هر سو نویسی باز درد است
درمان گر ز آخر نویسی نامرد است
درد و درمانش نجوی از هر که ای
هر دلی محرم نگردد گرچه مرد است
آمدی دیدار نازنین مهر افزون کنی
یا کزین احوال حال ما داغون کنی
پیشتر یارا بنیان عشق برچیده ای
آمدی جانا زخم دیرین خون کنی
در کوی عشق بازان، ما را گذر نباشد
این یار بی وفا را، طعنه حذر نباشد
پروانه ام پری را، سوزان ستم نباشد
فرجام عاشقی را شیرین چو غم نباشد
کاش می شد فهم تو، دِل مرا افکار بود
با همه بود نَبودم عاشق و غمخوار بود
صوفی چای جمع آن عشقبازان بی خیال
چِشم دل محبوب را، بر ضمیرم پندار بود
آن دل ز آستانم می رود، می ستانم می رود
می رود او می رود، چو روح ز جانم می رود
آن طیر پرواز رفته سوی زمینش جای نیست
غم در دل و پاییزی ام، زنهار بهارانم می رود
رفته ام از یادها، هان دل فراموشم مکن
این چراغ، جمعه شبها خاموشم مکن
ما که رفتیم نازنینا مانده اش عمر تو
نیستی با اشک خود غم به آغوشم مکن
نازنینم ای مهربان جویای من
ماهی تنگم شوق دریای من
شوق دیدار تو برده جانان من
کی کنی آزاد آرزو رویای من