شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
یک نفس آئینه شوگفته بودی باز می گردی که درمانم کنیبا نگاه مست مژگانت غزل خوانم کنیعشق لبریز جنونم می کند وقتی که توبی قرار از رقص گیسوی پریشانم کنیصد گلستان از ارسباران تو را پیموده امتا مقیم جنگل و دریای گیلانم کنییک نفس آئینه شو تا سوز آهی بشنویبر سرم رعدی بزن تا آنکه بارانم کنیکشته فیروزه ی چشمان نیشابوری وُواله و سرگشته ی لعل بدخشانم کنیهمدم دیرینه مهتاب شب های خنجدعازم کشمیر و همپای گلستانم کنیاز بخارا...
مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دستهٔ دیگر باشند !دسته اول، به طمع مواجب یا از ترس قطع شدن مواجب، مرید شما میشوند و دستهٔ دوم، از ترس دستهٔ اول، مطیع و مِنقاد شما ...به این ترتیب، مملکت، خود به خود اداره میشود، بیآنکه شما زحمتی بکشید یا دغدغهای داشته باشید !...
ﺷﯿﺦ ﻣﺎ ﻣﯿﮕﻔﺖﺩﺭ بهشت شراب ﻫﺎﺋﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﻧﺪ ﻣﺴﺖ ﻧﻤﯿﺸﻮﻧﺪﻣﺮﯾﺪﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﻧﺪ؟ﺷﯿﺦ سر خود را خاراند ﻓﮑﺮﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖﺑﺨﺎﻃﺮ ﺁﻧﺘﯽ ﺍﮐﺴﯿﺪﺍﻧﺶ | چوپون |@Not_Sheep ...