در عشق بازی دلم گل پایِ هر دیوانه ریخت تا که او هم گویِ آتش را بر این گلخانه ریخت آن شرابی را که من با صبر، کهنه ساختم چشمِ یک حورینما، امروز در پیمانه ریخت احتمالا بازهم مغبونِ عشقی دیگرم #ماه_من شب زلفِ خود را باز و بر ویرانه...