متن غزل عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل عاشقانه
تو غزل های مرا خواندی و دل کندی و رفتی.
عجبت باد، چقدر سنگ دلی.
از نغمه داودی تو مدهوشم
هر صبح غزل از،لب تو مینوشم
هر چند زمستانی و سرد است شبم
با یاد تو گرم میشود آعوشم
اى که هم شاعر و هم زاهد و هم معشوقى.
اى که بال وپر وقبله و هم مسجودى.
من که هم معتدل وشاعر و هم مجنونم پی تو در کوچه هاى شهر سرگردونم مثل عشاق که در تاب و توان میگردن من پی تو در خیابان دلم میگردم
بلکه حتى...
نه خیال ماندنم هست. نه خیال رفتنم هست.
نه خیال زنده بودن. نه خیال
مردنم هست. نه خیال باش و بودى نه خیال رفت و میرى.
تورو جان هرکه دارى
تو بیا و خوش تر. ام کن.
جند شبى بود که من مست خراب باده ى خویش شدم هر جه کردم غزلى مست به دیوان بکشم. که شبى باران زده با تو به دفتر بکشم با قلم مست به دستان توارایه دهم تابه چشمان تو القاب بهشتى بدهم تاجهان را فداى یک صداى تو اقدام تو وخویش...
کاسه مشک من انقدر که غزل گفت شکست
کاسه مشک من آن روز تو را دید و شکست
کاسه مشک من انقدر پی تو بود و دوید
که خودش گفت که من بشکنم و خوب شکست
کاسه ی چشم من این بار ، تو را دید و شکست
چه شکن...
در عشق بازی دلم گل پایِ هر دیوانه ریخت
تا که او هم گویِ آتش را بر این گلخانه ریخت
آن شرابی را که من با صبر، کهنه ساختم
چشمِ یک حورینما، امروز در پیمانه ریخت
احتمالا بازهم مغبونِ عشقی دیگرم
#ماه_من شب زلفِ خود را باز و بر ویرانه...
یار گرفتهام بسی، چون تو ندیدهام کسی
شمع چنین نیامدهست، از در هیچ مجلسی
عادت بخت من نبود، آن که تو یادم آوری
نقد چنین کم اوفتد، خاصه به دست مفلسی
صحبت از این شریفتر صورت از این لطیفتر
دامن از این نظیفتر، وصف تو چون کند کسی
خادمهٔ سرای...
هر گوشهی دل، داغ شود، با تبِ عشقت
گلبوسهی جان، شاد شود، با لبِ عشقت
احساس بگیرد، عطش از: غنچهی لبهات
بیتاب شود دل، به تمامِ شبِ عشقت
از روزنِ احساس، تو را دیده دلم
پروانهی رخسارِ تو گردیده دلم
هر برگ، ز گلبرگِ رخِ خوبِ تو را
تکرار به تکرار، پسندیده دلم
...رمیده می شوم و رام می شوم باتو
غزل غزل به هوایت غزال خواهم شد...
...آبروداری ام انگار ندارد سودی
دل من درپی آن است که رسوا بشود...
در خیابانِ غزل، اسمِ تو معنا میشود؛
کوچهباغِ عاشقی، با مِهر، پیدا میشود؛
روی هر کوچه، شماره مینویسم؛ چون فقط،
گفتنِ حرفِ دلم، با رمز و ایما میشود!
مهر را، در باورِ شبهای قلبم، خوانده ام
از دلِ پاکم، دمادم، کینه ها را، رانده ام
با وجودِ آن که جانم، بسته ی بندِ غم است
باز هم، امّید را، با شورِ جانم، خوانده ام
من که از: ماتم پر است امواجِ قلبِ خسته ام
همچنان در: انتظارِ لطفِ...
**تو همان شعر بلندی که
به دامن صبح میریزی...
و من، ادامهی نفسهای یک غزل.**
از چه رو موجِ بلا در غمِ ویرانه ماست؟
او ندانست که دریاچه پریخانه ماست
لب دریای جنون، آخرِ شهنامه ماست
قایقی هست که اندازه پروانه ماست
تا که امواج بلا برد به دریا ما را
دائما موج سواری حظ روزانه ماست
در تلاش است رُخَش را بزند بر رخ...
میتراود اشک های شوق از چشم قلم
این غزل تا میخورد با نام زیبایت رقم
در میان دفترم وقتی نوشتم شعر را
بیت ها بیت المقدس شد غزل شد محترم
امشب تـو بیـا دمی هماغوشم باش
همصحبت شبهای غزلپوشم باش
از باده ی بوسههای خود مستم کن
آرامـش جـرعههــای دَمنوشم باش
غزال و غزل ..
بسمه تعالی
نوشته ای که بیا بیقرار هم باشیم
همیشه مهر بورزیم و یار هم باشیم
من و تو مست در آغوشِ هم شبیهِ دو قو
پر از خیالِ جنون ، بیقرارِ هم باشیم
فرازِ حیّ علی العشق را بخوانی تا
صفِ نمازِ رفاقت ، کنارِ...
شاخه شاخه شعله میرقصد در آوای نگاه
میتراود ماه در دریای سودای نگاه
زلف زنجیری تو پیچیده به گرد گردنم
میکشد هر دم مرا در دام غوغای نگاه
لعل لبهای تو میبارد شراب آتشین
میچکد خون دلم در جام مینای نگاه
نرگس مخمور چشمانت به خون آغشته شد
میتپد صد...
در دل شب، راز چشمانت به رویا میکشد
ماه در آیینهٔ مهتاب، تماشا میکشد
چون صبا در باغ، پیچیده ز عطر گلشنش
عشق تو در سینهام، آتش به صحرا میکشد
در هوای وصل تو، چون مرغکی در بند غم
آرزویم را به سوی بام فردا میکشد
چشم مستت چون شراب...
دل به دریا زدم وخون غزل پارو شد
چه شود حک بشود مطلع او بر کفنم