متن غزل عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل عاشقانه
تشنه ای منتظر معجزه ی بارانم
مثل گلدان ترک خورده لب ایوانم
بانگاه همه ی آینه ها درگیرم
ودر این بادیه عمریست که سرگردانم
گرچه عمری نشده قسمت من دیدن تو
قسمتم میشوی آخر وخودم میدانم
باز برگرد واز این غائله دریاب مرا
که ازین درد به لب میرسد آخر...
فکرت گرفته روز و شب از دیده خواب را
از واژه هام قدرت هر انتخاب را
لحظه به لحظه همنفس جان خسته شو
تا دور سازی از دل من اضطراب را
حالا که پیش چشم توام اندکی بخند
از نو بساز، حال من دل خراب را
وقتی غزل به نام...
شــعر و غــزل و هـزار جـان تقدیمت
زیبـــــایــی بــــاغِ ارغـــوان تقدیمت
یک دشتِ پر از بنفشه های خوشرنگ
با عـــطرِ شـــکوفه در جهان تقدیمت
ازمن ربوده ماه رخت صبرو تاب را
دیگر ندیده دیده ی ما رنگ خواب را
تقویم سر رسیده و ما را رها نکرد
ایام می کشد به رخ ما حساب را
درانتهای شام سیاهم سپیده نیست
دراین شب سیاه بیاور شهاب را
اکنون مقیم کوچه ی تنهاییم شدی
پنهان بیا...
فکرت گرفته روز و شب از دیده خواب را
از واژه هام قدرت هر انتخاب را
لحظه به لحظه همنفس جان خسته شو
تا دور سازی از دل من اضطراب را
حالا که پیش چشم توام اندکی بخند
از نو بساز، حال من دل خراب را
وقتی غزل به نام...
روبرویم میز و دفتر ،بغض و آه پنجره
باز دارد شعر میگوید نگاه پنجره
مینویسم روی کاغذخط به خط احساس خویش
روز خود را میکنم هرشب سیاه پنجره
اشک میریزم برای درد هایش روزو شب
همدم تنهاییم گشته است ماه پنجره
میرسانم هرشبم را تا طلوع صبح درد
میرسدآرام گاهی...
دلتنگ توام خط بزن این فاصله هارا
دنبال تو گشتم همه ی قافله هارا
زخمی که به دل دارم از این فاصله قدری ست
کز یاد ببردم همه ی آبله هارا
ازچلچله ها بسکه سراغ تو گرفتم
مجنون تو کردم همه ی چلچله هارا
با سلسله ی موی تو شاعر...
من که اکنون نفسم با نفست درگیر است
دلم از هرچه بجز روی لطیفت سیر است
عمر من رفت و جوانی به سرآمد اما
باز در دشت غمت چشم تو دامنگیر است
صبر را گرچه به تقویم و زمان میبندم
دل به دریا بزن امروز، که فردا دیر است
وطنت...
سر بی تاب که در حسرت آن شانه توست
دل به هر کوه و بیابان زده، دیوانه توست
گذرت بر سر هر شهر و دیاری خورده
مردمش مست و خودش بی خود و ویرانه توست
نه که طوفان، نه که سیلاب و بلایا باشی
این خرابیِ همان چشم چو مستانه...
نور ماه از رخ زیبا و دلارام تو نیست؟
چرخ با گردش خود در پی احرام تو نیست؟
رشد آمار مجانین و مجانین خانه
تو بگو زیر سر خنده آرام تو نیست؟
همه مردم به تماشای پریشان شدنم
ای پری! زلف پریشان شدهات رام تو نیست؟
قد موزون تو بس...
شـب نشـان از تنـهایی و خـبر از درد دارد،
واژه به واژهی شـعرهایم بـوی مـرگ دارد!
قافیهی رفتنت میانِ غزلهایم پنهان شده،
قاصـدک خـبر از پاییز و روزهای سـرد دارد!
بــاید که دوبــاره به یادت بنــویسم غزلها را،
تــا کم بکنــم از دلِ آشــفته اندوهِ شبها را !
هــر شب به هــوایت پرسه میزنم در دلــم آرام،
تــا گم نکــنم در جـانِ خـود ایــن خاطــرههـا را!
چقدر سخت است
از برای تو شعر نوشتن
وقتی خودت
شاه بیت تمام غزل هایی...
صبح است و باز دنبال چشمان تو می گردم
مینویسی صبح بخیر ، میگفتی چه ها که نمی کردم
در وصف تو نوشتن جانا کار ساده ای نیست نه
زمین و خورشید و ماه به درک من که دور تو می گردم
تمام چهار فصل برای من
در شهریور تو خلاصه می شود
فصل به فصل از تو خواهم گفت
مصرع به مصرع از تو خواهم نوشت
و بیت به بیت تو را
برای عاشقانه هایم
غزل خواهم کرد.
من به زیباییت بارها غبطه خواهم خورد
به عطر گیسویت شب بو را خواب خواهد بُرد
هر کجا باشم با تو عاشقی ها خواهم کرد
مصرع به مصرع برایت در این عشق خواهم مُرد
تو باشی وغزل صبحم چه عالی است
دو چشمت رنـگِ زیــتونِ شمالی است
برایــت چیـــده ام صـــبحانه ی عشق
بیا پیشــم فقــط جای تـو خالی است
این دلم
در زندانِ عشقت
اسیر شده
اما هر بندش
نشانهایست
ازعشق بیکرانم.
ماه از موی تو محراب منور ساختن
مِهر با موجِ نگاهت مهر دیگر ساختن
باد با بوسهٔ باران بر بهارت بست رَخت
باغ با برقِ حضورت رنگی از زر ساختن
رود در رقصِ رُخَت راه رهایی را گرفت
موج با مژگانِ تو طوفانِ گوهر ساختن
شب به شبنَمخیزِ چشمت چَشمِ...
تا نگاهِ دلِ دیوانِ غزل، یارِ من است،
گفتن از موجِ جنونزای عطش، کارِ من است
چه خوش رسید شعر تو به چشمههای جانِ من
که واژه واژهاش پُر از ، نسیمِ آشنای توست...
چون باد صبا پر از سرودی دَم صبح
پاکی و زلال و همچو رودی دم صبح
ای عشق غزل نوش نگاهت شده ام
سرمست تو ام دلم ربودی دَم صبح